#تلنگر_سیاه_پارت_98
مگه نه اینکه اون دو تا عاشق هم بودن ؟
کنار تخت ساهی می شینه و در همون حال که دست ساهی رو نوازش می کنه ، به فکرای درهمش اجازه ی ورود به ذهنش رو میده.
دلنواز تو خواب راه می رفت.
کم و بیش ولی..
ولی هیچ وقت روی یک صندلی که تکون میخورد ننشسته بود و اهنگ فرانسوی رو که ازش به شدت متنفر نذاشته بود.
نفسش رو پر حرص به بیرون فرستاد.
حتی سوگل هم که ادعای مهربونیش می شد ، حرفایش رو قبول نکرده بود و مدرک و دلیل علمی می خواست.
چه مدرکی بهتر از جای دو تا دندون بزرگ رو مچ دستش؟
در همون حال که دلنواز مشغول بازی با دست نامزد دوست داشتنیش و فکر کردن بود ،
ساورا طبق روال هرروزش با اخم چشماش رو باز می کنه و به اطراف خیره میشه.
شاید اولین چیزی که دلش می خواست ببینه ، یه شیشه ودکای اصل بود ولی تو این خونه فقط دلنواز رو دید که تو خودش غرق بود.
دستش رو از زیر سر داهی بیرون می کشه و درحالی که از جاش بلند میشه ،
ضربه ایی به پهلوی داهی میزنه و در همون حال هم میگه :
هی پسر. پاشو چقدر میخوابی؟
شبیه خرس شدی.
داهی هم طبق روال با لبخند چشمانش رو باز میکنه و به ساورا که محبتش رو به تندی نشون می داد، نگاه می کنه.
با صدای ساورا ، سوگل وصحرا و شبنم که گیج از تشنج بد موقع دیروزش بود ، چشم باز می کنن و بعد از کمی کش و قوس دادن به بدن هاشون از جا بلند میشن.
دانای کل.
شبنم با گیجی کش و قوسی به بدنش میده و درحالی که از روی زمین سفت و سخت بلند میشه ، رو به داهی که هنوز مچاله روی زمین دراز کشیده بود میگه :
romangram.com | @romangram_com