#تلنگر_سیاه_پارت_90
نگاهی به دریچه کردم و گفتم :
پس.. پس چرا باز نمیشه سوگل؟
پله ایی پایین اومد و گفت :
نمی دونم مگه تو پوسته ی پارکت رو نذاشتی جلوش ؟
سرم رو به معنای تایید تکون دادم که اخماش توی هم رفت.و گفت :
بچه ها فکر کنم اینجا موندگار شدیم.
نفسم حبس شد. یعنی.. یعنی چی؟
ما باید اینجا می موندیم ؟ وای خدای من.
به دیوار نمناک تکیه دادم و با حرص با پام به زمین ضربه می زدم.
بعد از اینکه چند دقیقه سکوت کردیم ، صدای پای یک نفر رو شنیدم که داشت به سمت ما میومد.
با ترس به سوگل نگاه کردم که بهم اشاره کرد برم پیشش.
کنارش ایستادم و گفتم :
یعنی کیه ؟
سری به معنای ندونستن تکون دادو من رو پشت خودش قایم کرد.
هر سه امون با ترس و چشمایی گشاد شده به اون مسیر تاریک خیره شده بودیم .
هیکل نا میزونی رو دیدم که از شدت گندگی به زور راه میومد.
جیغی از ترس کشیدم و سرم رو تو شونه ی سوگل قایم کردم.
با شنیدن صدای ساورا که گفت کدومتون جیغ زدید ؟
سرم رو با شوق بالا اوردم و بهش که داهی رو کول کرده بود خیره شدم.
و بعد از یک مکث کوتاه گفتم :
romangram.com | @romangram_com