#تلنگر_سیاه_پارت_101
همتون می میرید.
با لرز به پشت سرم نگاه کردم ولی کسی نبود.
ساورا با کنجکاوی گفت :
چی شد ؟
تنها تونستم با یک صدای لرزون بگم : ساورا.. از روی اون صندلی بلند شو سریع.
ساورا اخمی کرد و خواست چیزی بگه که قاب عکس شیشه ایی قهوه ایی رنگ که سمت راست من و روبه روی ساورا قرار داشت ، شروع به لرزیدن کرد.
نگاهی به ساورا کردم و گفتم :
بلند شوبلند شو.
تا خواست از روی صندلی بلند بشه قاب عکس با شتاب به سمتش پرت شد.
با دهنی باز نگاهم بین دیوار و خورده شیشه های ریخته شده اطراف صندلی گردش می کرد.
به حتم اون صندلی منحوس بود.
با این فکر لرزی به بدنم نشست و همراه داهی و سوگل به ساورا که روی زمین افتاده بود نزدیک شدیم.
ساورا .
بادرد دستم رو از روی زمین برداشتم و نگاهی به کف دستم کردم .
شکاف عمیقی بخاطر شیشه های قاب عکس روی دستم ایجاد شده بود .
علاوه بر این ها تو صورتم سوزش احساس می کردم .
با درد سرم رو بالا اوردم و به داهی و سوگل. خیره شدم .
همزمان با. بالا اوردن سر من صدای جیغ خفه ی دلنواز رو شنیدم .
با ترسی که اولین بار تو وجودم حس،می کردم سرم رو. به. زیر انداختم .
می ترسیدم سرم رو بالا ببرم .
romangram.com | @romangram_com