#سلطان_پارت_76


_مگه چی...

وصدای جیغ و فریاد ی که همراه شده بود با صدای ترمز شدید ماشین.

باچشم های گرد شده و متعجب اسم کیارش رو فریاد زدم،اما جواب نمی داد فقط صدای داد و بی داد می اومد.

نشستم تو ماشین و چند بار باخشم به فرمون کوبیدم،بلند فریاد زدم.

_لعنت به تو سلطان،لعنت به تو عوضی...





فصل سوم



(سلطان)

به در عمارت که رسیدم ،دوتا بوق زدم،در ازسمت نگهبانی باز شد،وارد امارت که شدم گوشیم زنگ خورد.

دستم رو به سمت گوشیم بردم که روی صندلی کناری انداخته بودم ،وبهش چنگ انداختم و برداشتمش،

ابروهام رو به چشم هام نزدیک کردم،وبااخم به صفحه اش نگاه کردم،بادیدن اسم سیاوش ،لبخند کجی زدم .

_هه،سرگرد بدجور سورپرایز شدی آره،

romangram.com | @romangram_com