#سلطان_پارت_49
نگاه خشمگینم رو ازش گرفتم و بی توجه به اطرافم راه افتادم سمت در خروجی،دستم رو دستگیره بود که چشمم به جمال آقا روشن شد.
کتم که تو دستم مشت شده بود رو بین پنجه هام فشردم و دستگیره رو رها کردم.
حس کردم حجم سنگینی ازاکسیژن روبه ریه هام کشیدم وحالا برای بازدم اون احساس خفگی می کنم.
_سلطان...تواینجا...
نذاشتم حرفش رو ادامه بده،دستم رو محکم زدم تخت سینه اش و داد زدم:
-کدوم گوری قایم شدی بی شرف؟!
بگو اون داداش الدنگت رو کدوم گوری قایم کردی!؟
مات و مبهوت به صورت سرخ شده ازخشم واعصبانیتم نگاه می کرد.
دستاش رو تسلیم وار بالای سرش نگه داشت ...
_چراداغ کردی مرد حسابی؟اتفاقی نیوفتاده ،فقط...
به سمتش یورش بردم و یقه اش رو تو چنگ گرفتم.
سینه به سینه اش بی توجه به مشتری ها فریاد زدم:
_فقط میخوام یک باردیگه ،سایه ی برادربی همه چیزت رو کنار خواهرم ببینم اون وقت...
همونطور که یقه اش تو مشتم بود انگشت اشاره ام رو به گردنش فشار دادم و تهدید وار توچشم هاش زل زدم،صورتم رو بردم جلو،رنگ ازرخش پریده بود.
romangram.com | @romangram_com