#سلطان_پارت_44


محتویات لیوان رولاجرعه سرکشیدم.

خنک بود و شیرین،انگار یک جون تازه گرفتم،بهم حس خوبی داد.

_بهتری؟!

خم شدم ولیوان رو روی میز گذاشتم.

_چیزیم نیست،یه ذره عصبی شدم.

همین که نشست،نگاهش رو به چشم هام دوخت،اونقدر خیره شد تا صدام دراومد.

_مشکلی هست؟!

بایک تکون کوچیک به خودش اومدودستش رو که زده بود زیر چونه اش برداشت.

_داشتم فکر می کردم.

پرو پرو گفتم:

_اونوقت رو صورت من داشتی فکرمی کردی؟

طعنه آمیز نگاهش کردم و گفتم:

_به نتیجه ای هم رسیدی؟!

باتعجب نگاهم کرد.

romangram.com | @romangram_com