#سلطان_پارت_41
ازحرف هایی که می شنیدم ،کاملا شوکه شده بودم،وباتعجب و کلافگی به سرگرد نگاه می کردم،وقتی نگاه سرگردونم رو دید ،دستش رو به گردنش گرفت و ماساژ داد.
بعداز مکث کوتاهی ادامه داد:
مادرت اسمش نفیسه بود،وقتی تو پنج ساله بودی تو یک تصادف شدید همون لحظه ازبین می ره.
پدرت هم پنج ماه بعدازفوت مادرت متوجه می شه که سرطان خون داره برای همینم یک وکالت نامه امضا می کنه و می ده دست دوست و شریکش وتورو برمی داره و می ره کانادا...
یک سال بعد پسر دایی بابات احسان ریاحی می فهمه که شریک محمد همه چیز رو به اسم خودش کرده،زنگ می زنه و به محمد نجم خبر می ده امامتاسفانه دیگه دیر شده بود.
ومحمد فوت کرده بود،اما یکی ازپرستارها ی مخصوص محمد دوروز بعد زنگ می زنه به احسان و می گه که یه ویدیو از آخرین حرف های محمد داره که برای پسرداییش احسان ریاحی گذاشته.
وقتی احسان ویدیو رو می بینه آتیش می گیره .ازاین همه بی مروتی ونامردی دنیا...
محمد نجم تو ویدیو گفته بودش که شریکش پاشا بهش خیانت کرده وتمام اموالش رو به نام خودش زده، اما شرکتی که توآلمان داره رو قبل مرگش به نام دخترش زده نفس نجم،اون ازاحسان خواسته بود که دخترش رو به سرپرستی قبول کنه.
احسان مرد قدرتمند وپولدار وباانصافی بود.
بار سفررومی بنده و می ره به آلمان،باهزار مکافات نفس رو به ایران برمی گردونه،یک ماه از برگشت احسان به ایران می گذره که پاشا متوجه ی وصیت نامه ی محمد می شه وشروع می کنه به تهدید کردن احسان که اگه دختره رو ندی تمام خانواده ات رو می کشم.
احسان قضیه رو به دوست صمیمیش سرهنگ صدرا سرمدی درمیون می ذاره .
ولی صدرا جدی نمی گیره و می گه که پاشا نمی تونه هیچ غلطی بکنه.
احسان ام بااین که هنوز نگرانی ازبابت پاشا داره ولی به حرف صدرا اعتماد می کنه.
تااینکه یک ماه بعد به صدرا خبر می رسه که خونه ی احسان آتیش گرفته وزن و شوهر به همراه پسر کوچیک دوماهه شون تو آتیش سوختن.
romangram.com | @romangram_com