#سکوت_یک_تردید_پارت_22


نیاز پس گردنی به دریا زد و خندید...

********

شب سر میز شام با بابا حرف زدم اولش مخالفت کرد اما بعدش که اصرارمو دید قبوول کرد....اصلا دلم نمی خواست پیشش کار کنما...اما باید روشو کم میکردم.....چاره ای نبود...نگاه خانووم سرش بره حرفش نمیره...

اونروز بعد از اینکه با اون چندش از خودراضی حرف زدم...تصمیم گرفتیم بریم بیرون....اولش رفتیم خرید بعدشم رفتیم فشم...خیلی خوب بود خوش گذشت با خلو چل بازیامون...شب وقتی رسیدیم خونه انقدر خسته بودم تا سرم رو گذاشتم رو بالشت خوابم برد......

صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب پاشدم....

به سمت دستشویی رفتم که صدای بابا که تلفنی با یکی حرف میزد به گوشم خورد....

_آخه عوضییی چی می خوای از منو خانوادم!!؟؟؟

...........

_نه من این کارو نمی کنم....بسته دیگه به اندازه کافی بلا سر دخترم اومد...

............

_د اخه لعنتی مگه نمی خواستی عذاب بکشه!!!؟؟؟کشید دیگه...با این که همه چیو می دونستیم یه کلمه هم بهش چیزی نگفتیم....اگه مطمئن نبودم تو چه ادم کثیفی هستی هیچوقت اینارو ازش پنهون نمیکردم بسته دیگه خسته شدم....

.............

_آره هر غلطی دلت می خواد بکن...کثافت....

بابا با کی حرف میزد!!؟؟؟منظورش از اون حرفا چی بوود!!؟؟اون کی بود پشت خط!!؟؟بابا چیو از کی پنهون کرده!!!!؟؟از کدوم دخترش!!!؟؟؟من!!؟؟یا نیاز!!؟؟؟ از حرفای بابا با اون کسی که پشت خط بود هیچی حالیم نمیشد...یعنی چی!!؟؟واقعا یعنی چی!!؟؟کی عذاب کشیده!!؟؟؟احساس می کردم طرف حرف بابا منظورش از دخترم نیاز اما اون آدم کی بووود....تو راهرو ایستاده بودم و تو همین فکرها بودم که بابا جلوم سبز شد...

با دیدن من انگار ترسید که حرفاشو شنیده باشم...وحشت زده ازم پرسید:اااا نگاه!!؟؟تو از کی اینجایی!!؟؟

سرد و خشک گفتم:تازه اومدم....

اینو گفتم و رفتم تو اتاقم در هم بستم....

یعنی چی!!!؟؟واقعا نمیفهمیدم بابا با کی حرف میزد!!؟؟اون آدم با ماها چیکار کرده که میگفت دست از سر منو خانوادم بردار!!!؟؟گیج بودم خییلییی گیج....کلی سوال تو ذهنم بود...


romangram.com | @romangram_com