#شروع_از_پایان_پارت_165
_ خیلی خوبم ........ الان بیدار شدی ؟
_ آره ، الان هم دارم میرم بیمارستان ........میتونم یه دقیقه بیام در خونتون ببینمت ؟........
_ راستش نه .........مامانم همین الان برگشته خونه ......
با صدایی که معلوم بود رنجیده گفت :
_ پس کی ؟........
_ من و ژان پل فردا ناهار تو رستوران هتل قرار گذاشتیم .........البته مشروط به اینکه تو هم باشی، میتونی بیای ؟
_ من میگم میخوام تو رو ببینم تو میگی ژان پل هم باشه ؟......به شرط اینکه اتاقشو یه ساعتی بهمون قرض بده ......
لحنش شوخ شده بود ، خدای من چقدر دوستش داشتم ! ........لبه ی تخت نشستمو با لحن آرومی که از ته قلبم اومده بود گفتم :
_ دوستت دارم .......
بعد از چند لحظه سکوت اونم با لحن آروم و صدای گرفته ای گفت :
romangram.com | @romangram_com