#شروع_از_پایان_پارت_140
شوکه شده بودم ، این اتفاق کی افتاده بود ؟ من چیکار کرده بودم که اون ازم خوشش بیاد ؟.....در هر صورت من نمیتونستم درخواستشو قبول کنم چون دلم جای دیگه ای بود ......از طرفی دلم نمیومد ناراحتش کنم چون پسر خوبی بود برای همین سرسری گفتم :
_ فرزاد من آمادگیش و ندارم ، فراموشش کن.....
و سریع از ماشین پیاده شدم تا فرصت جواب دادن پیدا نکنه ......مامان خونه نبود ، بعد از عوض کردن لباسام سری به گوشیم زدم و با تعجب دیدم که 5 تا میس کال دارم ، که همش از یه شماره ی ناشناس بود ، یه اس ام اس هم اومده بود که با خوندنش چنان جیغی کشیدم که نزدیک بود خودم کر بشم ،
_ کیانا من مریمم ،حتی اگه منو نمیشناسی خواهش میکنم گوشی رو بردار...
چند بار اس ام اس و از اول خوندم ، نمیدونستم باید چیو باور کنم ؟........حرفای بهزادو ؟......غیب شدن آرشو ؟.......یا این اس ام اس رو ؟....... خودمو انداختم رو تخت و با گیجی به سقف خیره شدم .........سعی داشتم اس ام اس و تو مغزم هضمش کنم ، کم کم یه لبخند رو لبم نقش بست ، هر چی بیشتر فکر میکردم لبخندم پر رنگ تر میشد......معنی این اس ام اس این بود که من خواب ندیدم......دیوونه هم نشده بودم......اینکه چی بوده رو هنوز نمیدونستم ولی همینقدر که فهمیده بودم چرندیات مغز خودم نیست برام یه دنیا ارزش داشت......قبلا هم میدونستم که ساخته ی ذهنم نیست ولی حالا داشت ثابت میشد و چی بهتر از اینکه بهترین دوستم منو یادشه.......سر جام نشستم و با خوشحالی شروع کردم به گرفتن شماره ی ناشناس ، اما همون لحظه صدای مامانم از پایین اومد که داشت صدام میکرد ........دست از کار کشیدم و رفتم کنار نرده ها و از همون بالا جواب دادم :
_ بله مامان ؟.....
_ بله مامان چیه ؟.......سلامتو خوردی ؟ بیا پایین برام از سفرت بگو........
از سر ناچاری گوشی رو انداختم رو تخت و رفتم پایین ، چیز خاصی برای تعریف کردن نداشتم ولی همون یه ذره کاری که تو شمال کرده بودم و برا مامان تعریف کردم هر چند تمام حواسم پی مریم بود ، بعد از تعریف قضایا از جام بلند شدم برم بالا که مامان گفت عمو کامران برای شام دعوتمون کرده رستوران........میخواستم بگم قراره من بیام سرخرتون باشم ؟.......اما به موافقت کردن با سر قناعت کردم و رفتم اتاقم ، در و بستم و با هیجان شروع به گرفتن شماره کردم ، بعد از چند تا بوق جواب داد ، با صدای بلند داد زدم :
_ مریِِم !!! .........
_ کیانا خودتی ؟.......خدای من ! دارم دیوونه میشم......
_ مریم .......چه خبر شده ؟.....
romangram.com | @romangram_com