#شطرنج_شکسته_پارت_19
نائیریکا شالش را از سرش کشید و روی تخت انداخت.جیغ زمرد بلند شد- آویزونش کن.
زمرد از اتاق به هم ریخته متنفر بود و دوست داشت همه چیز سر جایش باشد. نائیریکا همیشه او را در این مورد اذیت می کرد. نائیریکا با خنده بلند شد و شالش را آویزان کرد.خواست برگردد که عکسی زیر شیشه میز توجه ش را جلب کرد.همین که خواست روی صاحب عکس دقیق شود دست زمرد جلویش را گرفت.
- محرما
ست دخترخاله.
نائیریکا با کمی تمسخر گفت- دوست اجتماعی جدیده؟
زمرد نفس عمیقی کشید- اینطور فکر کن.
نائیریکا با کنجکاوی پرسید- اسمش چیه؟
زمرد نفسش را با شدت فوت کرد.می دانست نائیریکا کنجکاوی سیری ناپذیری دارد و تا از چیزی سر در نیاورد دست از پرسیدن برنمی دارد.زمرد نگاهش را از نائیریکا گرفت.
- میثاق...
- ایول...ایول.خوش باشین با هم.
زمرد در دل پوزخندی زد. نائیریکا به سمت دیگر اتاق رفت.زمرد به سرعت عکس را از زیر شیشه برداشت و لحظه ای بعد عکس کاملا پاره شده بود.زمرد لبخندی از سر رضایت زد و به نائیریکا چشم دوخت که جلوی کامپیوتر نشسته بود.
نائیریکا – بازی جدید نصب نکردی؟
زمرد- چرا...
نائیریکا – چی؟
زمرد- سیمز.
نائیریکا – غلط کردی...چرا به من سی دی ش رو ندادی؟
زمرد از ته دل لبخند زد.دخترخاله اش واقعا مانند بچه ها بود.
romangram.com | @romangram_com