#شکیبا_پارت_48

آروم سر چرخوندم تا بتونم پدرش رو ببینم .... خیلی کنجکاو شده بودم ببینمش ... می خواستم بدونم مردي که دلش نمی خواد
بچه ش گریه ش رو ببینه چه شکلیه ....
مبینا انگار فهمید ... چون با دست به سمتی اشاره کرد ...
مبینا – اوناهاش ... رفته بود آب بیاره سنگ مامانم رو بشوره ..
به سمتی که اشاره کرد نگاه کردم ... چون فاصله زیاد بود نتونستم کامل چهره ش رو آنالیز کنم ... با این حال از همون فاصله
هم می شد فهمید باید حدود سی و شش - هفت سال رو داشته باشه ... قد بلند بود و هیکل مناسبی که با قدش همخونی
داشت .... نه چهارشونه و نه لاغر اندام .... یه بلوز مردونه ي آستین کوتاه با شلوار جین .... عینک آفتابی زده بود و من
چشماش رو نمی دیدم ..... با این حال معلوم بود قیافه ي جا افتاده اي داره ....
یه نگاه سرسري به طرف مبینا انداخت .... و بعد بدون کوچکترین عکس العملی ... روي دوزانو نشست و شروع کرد آب ریختن
روي سنگ قبر و شستنش ....
با ابروي بالا رفته نگاش می کردم .... چقدر بی احساس نگاه گذارایی به ما انداخته بود ...
مبینا رفت کنار بهار ... و شروع کردن با هم حرف زدن ... و من حواسم پی مردي بود که بی توجه به حضور ما در کنار دخترش
... داشت به سنگ جلو روش نگاه می کرد ...
تو مدتی که با مبینا آشنا شده بودیم ... با عمه ها و خاله ش دورادور سلام و علیکی داشتیم ... ولی این مرد ؟ ........... گویی
براش مهم نبود ما چه جور آدمایی بودیم ...
خوشحال از بانک خارج شدم .... حق بیمه ي بابا و عمو رو به حسابمون ریخته بودن .... خیالم کم راحت شد ..... بابت شهریه
ي بهار دیگه نگران نبودم .... و همینطور پول وسائل مدرسه ي علی ....
فقط می موند پولی که به آقاي خاشعی بدهکار بودم .... که می تونستم بیشترش رو بدم و اگر قبول می کرد بقیه ش رو ماه به
ماه به صورت اقساط بهش پرداخت کنم ....
براي اولین تاکسی دست تکون دادم .... باید زودتر خوم رو به دفتر اقاي خاشعی می رسوندم .... به زور تونسته بودم رادین رو
بخوابونم و از خونه خارج شم .... باید سعی می کردم سریعتر برگردم ... چون اگه بیدار می شد و من رو نمی دید بهار رو اذیت
می کرد .....
به دفتر که رسیدم با هماهنگی منشی .. وارد اتاق آقاي خاشعی شدم .... با دیدنم به حالت احترام بلند شد و استاد ...
من – سلام ...
خاشعی – سلام ... از این طرفا ؟ .. مشکلی که به وجود نیومده ؟ ..
لبخندي زدم ...
من – نه ... راستش امروز حق بیمه رو به حسابمون ریختن ... اومدم قرضم رو بدم ...

@romangram_com