#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_94

و از روی سجاده بلند شدم.چادرم روی سرم بود.کسی جوابم را نداد.به سمت تلفن دویدم و برای هزارمین بار شماره ی آرین را گرفتم...نه...خبری نبود.هنوز گوشی اش خاموش بود. با شاهد تماس گرفتم که گوشی او هم خاموش بود.حتما او هم سر صحنه فیلمبرداری بود.نمی دانستم چه کنم.نمی توانستم به خانه ی پدری اش بروم و از مادر بی خبرش بپرسم خبری از آرین دارد یا نه.چرا اینقدر بی کس و کار بودم؟چرا هیچکس نبود که به دادم برسد؟
روی زمین نشستم و زار زار گریه کردم...خدا را صدا می زدم...دلم گواه میداد اتفاق بدی افتاده...اتفاقی خیلی بد...
نمی توانستم بنشینم و منتظر بمانم. سریع حاضر شدم.سوئیچ را برداشتم و سوار بر ماشینم از پارکینگ آپارتمان خارج شدم.کمی که رفتم کنار خیابان پارک کردم و سرم را روی فرمان گذاشتم.کجا می رفتم؟به کجا سر میزدم؟چیزی که مانع رفتنم به اداره پلیس میشد این فکر بود که شاید آرین در خانه ی پدری اش باشد.تنها چاره ای که داشتم این بود که به خانه ی نیاوران بروم و از آریانا که دیگر خبر داشت بخواهم کمکم کند.
در آن ترافیک سنگین یک ساعت طول کشید تا به خانه رسیدم.ماشین را کنار خیابان روبروی در خانه ی پدری آرین پارک کردم و ...بله! سوناتای نوک مدادی آرین دم در پارک بود...با حرص نگاه کردم و هر چه ناسزا بود در دل نثارش کردم که یک روز کامل مرا در بی خبری گذاشته بود.کمی که دقت کردم ماشین های آشنای دیگری را دیدم.بی ام و شاهد جلوی سوناتا پارک شده بود و من هم پشت سانتافه سفید رنگ ماریا پارک کرده بودم.اینجا چه خبر بود؟همه جمع بودند!
خواستم گوشی ام را در آورم و با آرینا تماس بگیرم که در خانه باز شد و شاهد از خانه خارج شد و با حرص در را بست و به سمت ماشینش رفت.تک بوقی زدم تا او را متوجه حضورم کنم.وقتی مرا دید که با رنگی سفید تر از رنگ ماشین سفیدم پیاده شدم سریع به سمتم آمد .به وضوح دیدم که رنگش پرید و هول کرد.پرسید:تو اینجا چه کار می کنی؟
_اومدم دنبال آرین...چرا بهم خبر نداد اینجاست؟فکر نکرد چه بلایی سر من میاد؟از نگرانی دیوونه شدم شاهد!
شاهد سورا ماشین من شد و گفت:زود باش بریم.
پشت رول نشستم و پرسیدم:چرا؟
_چی چرا؟میخوای بفهمن تو زنشی؟
_شاهد تو چته؟چرا اینقدر هولی؟
شاهد با لحنی عصبی در حالی که آرنجش را به در تکیه داده بود غرید:میگم راه بیفت.دیدی که زنده ست و ای کاش نبود!
دهانم را باز کردم چیزی بگویم اما نگذاشت و داد زد:بهت میگم برو سمت خونه شهرزاد!
دیگر لال شدم و مطیعانه به سمت خانه ی خودم رفتم.در طول راه شاهد فقط به بیرون نگاه میکرد.اصلا تغییر حالت نمیداد.عمیقا در فکر بود و من داشتم از فضولی می مردم.دیگر مطمئن شده بودم که فاجعه ای رخ داده.
در نهایت جلوی آپارتمان ماشین را بدون دقت کنار خیابان پارک کردم.هر دو پیاده شدیم.تا وقتی در واحد را باز نکردم و وارد نشدیم هیچ حرفی نزدیم.بعد از بسته شدن در شاهد کفشش را در آورد و در حالی که به سمت مبل ها میرفت با صدای بی حال و بی رمق گفت:وسایل ضروری و مدارک آرینو بذار تو یه چمدون با خودم ببرم.
حیران نگاهش کردم.شاهد روی لبه ی مبل نشست و گفت: زود باش...
کلید را به زمین کوبیدم و گفتم:اینا یعنی چی؟خب بگو چی شده منم بدونم!

romangram.com | @romangram_com