#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_88

با لحن سردی گفتم:نه!اصلا هم شوخی نمی کنم!من 6ماهه که رسما،شرعا و قانونا زن آرینم !
_6ماه؟!!!
_بله 6ماه!
_ببینم...حامله که نیستی؟
_نه...یعنی نمی دونم!
_چقدر می خوای؟
_واسه چی؟
_که از زندگی آرین بری بیرون؟
باورم نمیشد آریانا آن حرف ها را میزد!آریانایی که مثل یک دوست خوب دوستش داشتم و فکر میکردم اگر موضوع برملا شود حداقل او جانب مرا میگیرد.نقاب سردی و بی خیالی به چهره ام زدم و گفتم:من هم اگه بخوام برم آرین نمیذاره!
آریانا با لحنی که از کنترل خارج بود داد زد:آرین غلط کرده با تو!!میدونی اگه جای من عمو هادی ، زن عمو یا مامان بو می بردن از قضیه چه گندی بالا می اومد؟برو خدا رو شکر کن که من فهمیدم نه اونا!عمو هادی اگه می فهمید دودمانت رو به باد میداد شهرزاد!بذار قبل از به هم ریختن اوضاع جمعش کنیم...تو مبلغ بگو...من بهت میدم .همه چیز رو به حالت اول برمی گردونیم اسم آرینو از تو شناسنامه ت پاک می کنم انگار نه انگار که قبلا ازدواج کردی.فقط تو همکاری کن.
با عصبانیت گفتم:تو چه نتظاری از من داری؟که عشقمو ول کنم و برم؟
آریانا پوزخندی زد و گفت:عشق؟میخوای باور کنم عاشق برادر ساده ی من شدی؟باور کنم برای پول زنش نشی؟چقدر می گیری بری شهرزاد؟5میلیون؟ 10میلیون؟20 میلیون؟ چقدر؟
گفتم:30میلیون.
آریانا گفت:باشه...همین الآن برات می نویسم.
کیفش را باز کرد و دسته چکی را از داخلش در آورد.روی یک برگش چیزهایی نوشت و بعد از کندن برگه آن را به سمت من گرفت.وقتی چک را با دستانی لرزانی و غروری برباد رفته گرفتم گفت:شنبه برو وصولش کن.فقط...فقط برو شهرزاد...خواهش می کنم آتیش نزن به زندگی ما...
چک را داخل کیف دستی ام گذاشتم و گفتم:باشه...اما امشب جشن دوستمه...الآن نمی رم.فردا صبح ِ اول ِ وقت!

romangram.com | @romangram_com