#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_84

_ساعت چند باید بریم؟
_ستیلا گفت واسه 3 برامون وقت گرفته.
الناز به سمت لباس شبش رفت و گفت:پس زودتر حاضر شو که با این ترافیک ممکنه دیر بشه...راستی شهرزاد اینه لباسم..خوبه؟
یک لباس ماکسی دو بنده سورمه ای بود که طرح های ساده و قشنگی در بالا تنه اش داشت.گفتم:قشنگه...اما یه خورده باز نیست؟
_برا شونه هاش میگی؟این جلیقه شه.
جلیقه نیم تنه ای را بالا گرفت که هم رنگ و هم جنس لباسش بود.با دیدن آن گفتم:عالیه!من دیروز با ستی رفتم لباس خریدم.نذاشتم آرین ببینه.میخوام امشب چشمششو در بیارم!زود باش بپوش!
خودم هم لباسم را از داخل ساکم در آوردم و مشغول پوشیدنش شدم.
ساعت 2بالاخره بعد از کلی سروکله زدن و خوردن یک نهار زورکی که مادر الناز به خوردمان داد آژانس گرفتیم و به سمت آرایشگاهی که ستیلا آدرسش را داده بود رفتیم.با ماشین نرفتیم چون کسی نمی دانست آن را دارم و اگر اقوام آرین ماشین را می دید شک می کردند چطور پولدار شده ام که چنین ماشینی زیر پایم است.
حوالی ساعت 3به آرایشگاه رسیدیم.یک آرایشگاه شیک و بالا شهری بود .شاهد خواسته بود به آن آرایشگاه برویم چون مشتریان خاصی را می پذیرفت و شلوغ نبود .شاهد هم که نمی خواست وقتی به دنبال ستیلا میا ید کسی او را ببیند و عکس بگیرد و مکافات شود.
از پله ها بالا رفتیم و وارد سالن بزرگ و شیک آرایشگاه شدیم.ستیلا و شراره خواهر شاهد را دیدم و در حالی که به سمتشان می رفتیم به آرامی به الناز گفتم:اون خواهر شاهده.یادت نره الناز من و آرین هیچ ارتباطی با هم نداریم ها!من مجردم و فقط دوست ستیلام.
_باشه حواسم هست.
ستیلا و شراره با دیدن ما برخاستند و سلام و احوال پرسی کردیم.هر دو لباس هایشان را پوشیده بودند و مانتوشان را روی آن پوشیده بودند.
راس ساعت 6عصر وقتی هر 4تایمان آرایش شده و زیبا تر شده بودیم یکی از زنانی که آنجا کار می کرد وارد سالن شد و گفت:آقا دوماد تشریف آوردن!
ستیلا لبخند عمیقی زد و از روی صندلی بلند شد.من هم که مانتو و شالم را به تن کرده بودم وسایل ستیلا را برداشتم و همراه او به سمت در رفتم.الناز و شراره هم پشت سرما آمدند.
از سالن که خارج شدیم وارد یک راهروی عریض شدیم که حالت اتاق انتظار داشت.در انتهای آن هم شاهد با یک کت و شلوار مشکی و پیرهن سفید و کراوات و دستمال جیب قرمز ایستاده بود.دسته گل رزآبی هم دستش بود.رنگ آبی گل ها درست همرنگ لباس آبی آسمانی ستیلا بود.
شاهد با دیدن ستیلا لبخند زیبایی زد و جلو آمد.الناز و شراره از پشت سرمان کل کشیدند و من هم با خوشحالی به هم رسیدن دو دلداده را تماشا کردم...

romangram.com | @romangram_com