#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_63
_اسمش آشناست ...می شناسمش؟
گوشی ام را در آوردم و عکسی از شاهد و آرین که کنار هم ایستاده بودند و من عکس گرفته بودم را آوردم.بعد گفتم:خاله مهری،اینه!
گوشی ام را به سمتش گرفتم.خاله مهری به گوشی نگاه کرد و گفت:کدوم؟این که کت قهوه ای تنشه؟
_نه!اون که آرین شوهر منه!اون یکی!
_اینکه...اینکه شاهد امیری!همون بازیگره!
_خب منم گفتم شاهد امیری قراره بیاد خواستگاری ستی!
خاله مهری با بهت و حیرت گوشی را به من پس داد.ستیلا که هنوز بالای سر ما ایستاده بود با خشنودی پرسید:نظرت چیه؟
_پس تو اینهمه گفتی کلاس بازیگری برم واسه شاهد خان بود!
_خب اون گفت به درد بازیگری میخورم!
در همین موقع در باز شد و آقا اردشیر پدر ستیلا و آتیلا وارد شد.همگی بلند شدیم .آقا اردشیر در حالی که دو سه نایلون میوه و شربت و ...دستش بود جلوی ما ایستاد.گفتم:سلام عمو!خوب هستین؟
_سلا عمو جون!بی وفا شدی،دیگه نمیای این ورا..خبر نمیگیری!
_من همیشه از ستیلا احوالپرس شما هستم فقط فرصت نکردم بیام دیدنتون!
_خوش اومدی دخترم!بفرما بشین...خانوم اینم از خریدات!
خاله مهری در حالی که کیسه های خرید را از آقا اردشیر میگرفت گفت:اردشیر می دونی کی قراره بیاد ؟
عمو اردشیر انگار که چیز بدیهی میگوید گفت:خواستگار ستیلا دیگه!
_همون پسره بازیگره هست که صبحا مجری برنامه صبح گاهیه!شاهد امیری...اون داره میاد!
romangram.com | @romangram_com