#شب_سراب_پارت_93
رحیم؟محبوب تو هستی تنهایی؟
اره
منتظر نماند وسنگ را انداخت وسط اسمان و زمین کاغذ از دور سنگ باز
شد و مدتی معلق اینور و انور رفت تا کمی دورتر از من روی خس و خاشاک،رفتم به طرف کاغذ،برداشتم،یک جمله به نظرم رسید:
-به قصد کشت کتکم زدند.دلم فرو ریخت.دستهایم لرزید.هم خشمگین شدم هم ناراحت.
-کتک میزنند؟
-عیبی ندارد.
-عیبی ندارد؟خیلی هم عیب دارد،دارند زجر کشت میکنند.-
باور نمیکنند تو میخواهی بروی توی نظام،مگر نمیخواهی؟خدایا این دوره و زمانه عجب صاحب منصبها دل مردم را بردند،انگاری نظام بالاتر از همه جاست آخه نجاری چه عیب دارد؟هنر نیست؟کدام نظامی اگر جنگ نکرده باشد اگر آدم نکشد به بیاد مانده ؟اما میگویند اسم نجاری که تخت طاوس را ساخته بر پایه ی آن حاک است،
این آرسیهای رنگ برنگ کار نجارهاست.
-توی نظام؟چرا،میخواهم،..وقتی رفتم میبینید.
-کی میروی؟
عجب گیری افتادم،حالا اگر دخترشان زنم بود و میخواستم بروم نظام ناله و شیون میکردند،به هزار وسیله چنگ میزدند که برایم معافی بگیرند.
-والله دنبالش که رفتم....چند ماهی طول میکشد....ولی از سال دیگر عقب تر نمیافتاد.خواستم بگویم اگر آقا جانت دستش را روی سرم بگذارد همه کار میشود اما من تنهایی چه میتوانم بکنم.
پرسیدم:
-میای فرار کنیم؟
-وای نه خدا مرگم بدهد،میخواهی یکباره خونم حلال شود؟صبر کن ببینم چه میشود.
-آخر تا کی صبر کنم؟من که بیچاره شدم.
-اگر رضایت ندادند آن وقت یک فکری میکنیم.
-زودتر هر فکری داری بکن من دارم از دست میروم.من در این میان بدبخت شدم کارم را از دست دادم و ویلا در و داشت شدم.هر روز بجای اینکه در دکّان کار بکنم پشت دیوارشان سرگردانم ،بالاخره اینجوری نمیشود مرگ یکبار شیون هم یکبار.
-محبوب میگم....میشنوی؟محبوب..
دیگر جواب نیامد یا میشنید جواب نمیداد یا گذشته بود رفته بود.چرا لااقل نگفته بود میرود؟دوباره صدایش کردم،صدای پاهایش که میدوید از کنار دیوار شنیده شد:
-خداحافظ حاج علی آمد.
الهی براش بمیرم پس حاج علی را دیده بود که جرات نمیکرد حرف بزند،من چقدر بد دلم،چقدر بی انصافم،فوری هزار تا فکر ناجور به کلهام هجوم میکند،اما این حاج علی چکاره است؟
**********************************
رحیم آن روز که گفتی،پدرم با شلاق تو را زد و خونت را ریخت شرمنده شدم.
دلم سوخت،جگرم آتیش گرفت،آرزو کردم کهای کاش به جای تو شلاق پدر بر سر من میخورد،مرا میازرد اما با تو کاری نداشت.خدا دعام را چه زود پذیرفت...مادر به قصد کشت کتکم زد،رحیم اگر دایهام به دادم نرسیده بود،دیگر زنده نبودم.تمام بدنم کبود شده،تمام بدنم بنفش شده،اگر تو یک ضربه خوردی و خونت ریخت لااقل راه جلوی پایت باز بود و در رفتی،اما من ده تا بیشتر خوردم،خونم مرد و اسیر بودم و راه فرار هم نداشتم..
اما به امام رضا قسم که از کتک خوردن به خاطر تو هم خوشحالم،به هر یک از این کبودیها رو که نگاه میکنم چشمهای زیبای تو به یادم میاد.
romangram.com | @romangram_com