#شب_سراب_پارت_86
داشتم دور مي شدم كه به صداي پايش برگشتم.هان چيه؟نفس نفس ميزد«بگم كي داد؟»ترسيدم يك دفعه عوضي بدهد گند بالا بيايد .گفت : نه ،اسمم را نگو ،بگو نجاره داد.-باشه. خنديدو رفت.
ديگه تصميم را گرفته بودم به راهي افتاده بودم كه اصلا برگشت نداشت ،ديگه اخيار دست خودم نبود يكي انگاري از پشت هول ام مي داد،يا يكي از جلو مي كشيدم ،يا با هم زنده مي مانيم و زندگي مي كنيم يا اگر فهميدم به من نارو زده اند و همه اين ها نقشه شيطاني است مي دانم چي كار كنم كه بصيرالملك از دبدبه و كبكبه بيفتد ،همان دم حجله به جاي گربه خود عروس بي عصمت را مي كشم ،حالا كه به پولشان مي نازند و فكر كرده اند كه مي شود دل رحيم بي كس و كار را بازيچه قرار داد من هم مي دانم كه چه بكنم ،گناه دارد؟گناه اين است كه زندگي مرا به آتش كشيده اند.پدرپدرسوخته اش كارم را هم از من گرفت ،فقط به فكر زندگي خودشان هستند ،اصلا فكر نكردند كه رحيم بيچاره بعد از بيكاري چه خاكي توي سر خودش بريزد؟گاوهاي خوش علف ،آدمهاي جلف عرق خور.
وقتي رسيدم خانه مادرم از بيرون آمده بود ،داشت چادرش را تا مي كرد.
-سلام مادر.
-عليك سلام رحيم .چه خبر؟
-چه خبري بايد باشد؟
-دختره پيداش نشد؟
-نه.
romangram.com | @romangram_com