#شب_سراب_پارت_84



راهي است راه عشق كه هيچش كناره نيست



آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست



راهي است راه عشق كه هيچش كناره نيست



آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست



چندين و چندين بار نوشتم در حالي كه قدم به قدم به جان فدا كردن در راه محبوب نزديك تر مي شدم.يك تكه كاغذ كوچك بريدم دورش را باقيچي صاف كردم ،و رويش نوشتم :



پشت باغ خانه تان منتظر هستم .



صبح رفتم سراغ عليمردان ،جلوي در سقاخانه آفتابه و جارو به دست داشت ،راه منتهي به دكان را جارو مي كرد .



romangram.com | @romangram_com