#شب_سراب_پارت_45
اوستا رحيم نخوانده ملاست ماشاالله زور بازويي دارد كه نپرس آن الوار ها را مثل پر مرغ بلند مي كند من پيرمرد يكي برداشتم كمري شدم
حاجي خانم خنده بدي كرد
علف به دهن بزي خوش آمده
اوستا ناراحت شد مادر منهم جابجا شد اما من زياد به دل نگرفتم
اگر خودت بخواهي مي تواني داوطلب خومت سربازي بري بد كه نيست هيچي نشي گروهبان كه مي شي
پس مادرش چه بكند
خيال كند دو سال پسر ندارد ما كه نداريم چي شده اگر دختر داشت چه مي كرد همانرا بكند
زن اوستا بد هم نگفت اصلا چرا گروهبان منكه سواد خواندن و نوشتن هم دارم مگر شاه مملكت باسواد است از قزاقي ببين كجا رسيده
صداي اوستا از خيالات بيرونم كشيد
بعد از قرني يك آقا رحيم پيدا كردم نمي گذارم مفتي از دستم برود بجاي گروهبان اوستاي نجار ماهري مي شود آينده خوبي دارد ماشاالله ببين چي ساخته
باز هم قاب را برداشت
معرفتش را ببين اين پسر عاقبت به خير مي شود فهميده دادي كه گاه بگاه سرش مي زنم از روي غرض و مرض نيست جور استاد است
يعني تو سرش داد هم مي زني باور نمي كنم اخم و تخم ات قسمت منه هر و كرت نصيب آقا!!
وقتي خواستيم خداحافظي كنسم و برگرديم زن اوستا از روي تخت تكان نخورد اوستا ما را تا دم در آورد مدتي هم دم در ايستاد تا ما از پيچ كوچه پيچيديم تعد صداي بسته شدن در را شنيديم
مادر چه خوش استقباي بد بدرقه بود
مادر مثل اينكه توي فكر ديگري بود
كي
زن اوستا نه به آن اول نه به اين آخر
آهي كشيد
چه مي دانم رحيم رلخوريش از كجا بود
اول كه سرحال بود چقدر دعايم كرد آخر سر محل سگ هم به من نگذاشت باز خدا را شكر با تو خداحافظي كرد
چه بكنيم رحيم دارا هستند اينها وصله تن ما نيستند بنده پروري كرده بود زحمت كشيده بود
ما كه زور نيامده بوديم خودش پيغام پسغام داد رفتيم
ولش كن اوستا خوب است كافيست
قسمت بیست وسوم
نردبان مادر شده گوشت قربانی, یک پله دیگر را چیدم قاب درست کردن برایم مزه کرده میخوام قاب سفارشی آن دختر بچه را درست کنم اره کاریش را اینجا میکنم میخ کاریش را می برم خانه هر چند که اوستا خودش گفت بساز اما باشد پنج شنبه به حساب خود اوستا برای خودش قاب ساختم این را میبرم توی خانه می سازم هوا گرم شده توی اطاق هم نمی برم که زندگی مار را بهم بریزم توی حیاط کنار حوض می سازم.
آن روز تمام وقت به فکر نظام بودم اینکه می توانم داوطلبانه بروم نظام شکل وقیافه ان صاحب منصب خویشاوند اوستا دلم را برده بود چه ژستی داشت راه که می رفت صدای جررج کفشهایش از ده قدمی شنیده می شد
romangram.com | @romangram_com