#شب_سراب_پارت_124

-هيچ بمال به دستت پوستت نرم مي شود.

-لابد از پوست من هم حالت به هم مي خورد ،حالا ديگر بايد مثل زنها از اين جور چيزها بمالم؟

- نه به خدا،ولي اينكه فقط مال زن ها نيست...خب دستت نرم مي شود ،خودت راحت مي شوي آقاجانم هم از اين چيزها مي ماليد ،آنقدر دستشان نرم بود كه نگو جوان ها هم مي مالند همه استفاده مي كنند ،منصور...

پس اين محبوبه ي مستوره دستهاي منصور را هم امتحان كرده بود والا از كجا مي داند كه نرم بود؟آتش غيرتم زبانه كشيد قوطي را به گوشه اي پرتاب كردم و از جايم بلند شدم:

-چرا بهانه ميگيري محبوبه؟من از اين چيزها نمي مالم ،اگر تو هم خوشت نمي آيد ،ديگر به تو دست نمي زنم ،كفش هايم را پوشيدم و در كوچه را به طوري كه صدايش را بشنود بهم زدم و بيرون رفتم.

بي هدف قدم بر ميداشتم ،اما هواي خنك بهاري ،نسيم جان بخشي كه مي وزيد ،حالم را جا آورد عصبانيتم فروكش كرد ،آرام شدم.

كجا بروم؟خدايا بي كس تر و غريب تر از من در اين شهر بنده اي داري؟ اگر بعد از ظهري از خانه مادر نيامده بودم حتما مي رفتم پيش اش،اما دلم نمي خواست بفهمد از محبوبه قهر كردم ،از خانه بيرون زدم ،خدايا كجا بروم؟

نشستم لب جوي آب مردم رفت و آمد مي كردند ،بعضي از زن ها دوش به دوش شوهرهايشان راه مي رفتند .خوش خوش صحبت مي كردند ،خدايا محبوب چرا بدعنق شده؟چرا بهانه مي آورد؟چرا اتاقش را جدا كرده؟همه ي اخلاقياتش قابل تحمل است ،تا به حال هم تحمل كردم الا اين تنها خوابيدنش ،آخر من چرا بايد چند هفته تنها در تالار بخوابم؟

حالا چكار مي كند؟تنها گذاشتن زن حامله ،گناه دارد ،خدا نمي بخشد ،اونهم بيكش است اونهم جز من پناهي ندارد،آخه پس چرا مرا از خود مي راند ؟من كه به هر سازي زده رقصيده ام ديگر چه بكنم؟آيا از آن زمان كه عروسي كرديم ،هه چي عروسي ؟!اخلاق من تعقيير كرده؟نه ولله منهمان رحيم هستم ،تو سري خور هم شده ام ،مادر راست گفت توي خانه عادت داشتم حاضر و آماده بروم و بخورم و بخوابم ،اينجا همه كار مي كنم ،پس يك زن از شوهرش چه توقعي دارد؟پس كو ؟ شب اول گفتم :امشب سر ما منت مي گذاريد .چه گفت ؟ با چه جوابي آتش عشقم را تيز تر كرد؟گفت :امشب و هر شب.اين چند هفته شب نداشت؟اصلا نمي گويد رحيم چه بكند ؟مادر بيچاره اش ده روز توي بستر زايمان بود پدر الدنگش كه سن پدر من است مهلت نداد كه از بستر نقاهت برخيزد همان شب رفت مست كرد و بغل آن عجوزه خوابيد ،اصلا به ياد نمي آورد ؟

يكدفعه فكري مثل جرقه توي ذهنم درخشيد ،جان گرفتم ،عصبانيتم تماما از بين رفت كرختي ام تبديل به انرژي شد از جا بلند شدم و يك راست رفتم در دكان را باز كردم .

خوب فكري به كله ام رسيده ،اداي پدرش را در مي آورم شايد بترسد شايد بفهمد كه من هم مرد هستم،تازه قبول ندارد كه نجابت پدرش را داشته باشم. پدرش هميشه تاج سرمن است !

شيشه ي الكل صنعتي را برداشتم توي ليوان كمي آب ريختم كمي الكل ريختم و توي دهنم پر كردم و گرداندم و بيرون ريختم ،واخ واخ دهانم سوخت ،اين چه مزه ي....مزخرفی دارد این هایی که عرق می خورند دیوانه اند
در دکان را بستم به امید یک شب خوب راهی خانه شدم با قصد در را محکم بستم کفش هایم را روی زمین کشیدم در تالار را باز کردم و رفتم تو لباسهایم را در آوردم در وسط را باز کردم و وسط درگاه ایستادم
من آمدم
پلک چشمهایش تکان می خورد خنده ام گرفت
خودت را به خواب نزن می دانم که بیدار هستی
نتوانستم خودداری کنم بطرفش رفتم بغلش کردم که ببوسمش گفت
حالم خوش نیست رحیم برو بگذار بخوابم

romangram.com | @romangram_com