#شب_سراب_پارت_118
گفت وقتی دلشان هر چه می خواست گفتند که دیگر اشتهایی باری آدم نمی ماند!
از لفظ قلم حرف زدنش خنده ام گرفت گفتم:
خوب مادرم غلط کرد راضی شدی؟حالا دیگر گریه نکن می خواهی دل مرا آب کنی؟
وای این حرف را نزن اصلا هم غلط نکردند شاید من اشتباه کردم شاید من حرفشان را بد فهمیدم.
خنده ام گرفت در آغوشش گرفتم.
آشتی کردیم.
3
اه چه بوی بدی بوی گند نان تازه می آید
به حق چیزهای ندیدو نشنیدع بوی نان تازه گند است؟
اره چرا رنگ دیوار ای ناطاق سبز است؟من از رنگ سبز حالم به هم می خورد.
خندیدم وگفتم:
خوب فردا کارگری می اورم رنگش را قرمز کنند.
بدقت توی صورتش نگاه کردم هم لاغر شده بود هم رنگش سفید مایل به زرد شده بود تازگی ها کارهای عجیب غریب می کرد بجای اینکه مثل ادمیزاد بنشیند غذا بخورد برنج خام را مشت مشت بر میداشت و چرخ چرخ می جوید وقورت می داد دیگه دوست نداشت زیر کرسی بخوابد ویا حتی بنشیند البته اخرهای ماه اسفند بود و هوا هم تقریبا گرم شده بود.
باید کرسی را بر می داشتیم اما شبها خسته از سرکار بر می گشتم و جمعه ها هم کارهای واجب تری بود که باید می کردم فرصت نمی شد تا اینکه روز جمعه قبل محبوبه را فرستادم توی حیاط نشست زیر افتاب خودم کرسی را برداشتم و اتاق را جارو کردم ملافه لحاف وتشک ها را هم در آوردم گذاشتم بماند زنی پیدا کرده بود البته دایه خانم پیدا کرده بود محترم خانم هر پانزده روز می آمد رخت ها را می شست ومی رفت.
وقتی همه چیز را جابجا کردم از پنجره نگاهش کردم ببینم که چکار می کند می خواستم صدایش کنم خانم بفرمایید اطاق تر و تمیز شسته رفته را تحویل بگیرید.
دیدم طفلی کنار باغچه نشسته عق میزند نفهمیدم چه کنم از پنجره پریدم پایین رفتم پهلویش پشت اش را مالیدم شانه هایش را مالیدم گفت:
به من دست نزن جلو نیا حالم به هم می خورد.
از من؟اره بو میدهی,بوی ادمیزاد می دهی.
از بدبختی ام خنده ام گرفت,قهر خنده به این می گویند گفتم:
مگر ادمیزاد چه بوئی دارد؟
نمی دانم فقط حالم به هم می خورد امشب باید توی تالار بخوابی من می خواهم تا صبح پنجره را باز بگذارم.
این بود دستت درد نکند؟یک روز جمعه را که باید استراحت بکنم خر حمالی کرده ام آخر هم سر کار خانم می گوید از امشب برو تنهایی توی تالار بخواب بی تربیتی!تالار هم اسم ان اطاق بزرگ بود که همه همه دوازده سیزده متر بیشتر نبود.گفتم:
سینه پهلو یکنی دختر هنوز هوا سرد است.
من توی اطاق در بسته خفه می شوم بوی قالی می دهد بوی پرده می دهد حالم به هم می خورد.
این دیگه چه مرضی است؟
اما بوی قالی بوی پرده را برای خاطر من می گفت,خودش دید که بدجوری به من برخورد که گفت جلو نیا چون قالی وپرده مال خودش بود الکی انها را پیش کشید که عذر حرفی را که زده خواسته باشد چند روز بعد دایه خانم امد بغلش کرد وبوسید اما نشنیدم به او هم بگوید جلو نیا بوی ادمیزاد می دهی مگر او آدم نبود؟نگاهش به نگاه محزون وغمگین من افتاد ماشالهه هم زرنگ است هم باهوش انگاری فوری فهمید من با تعجب نظاره گر این بوسیدن وبغل کردن هستم دایه خانم یک گل دان شب بو اورده بود یکدفعه گفت:
romangram.com | @romangram_com