#شب_سراب_پارت_111

مشکلی که دامنگیرمان شده بود این بود که محبوبه عادت داشت توی خانه حمام برود و اینجا حمام نداشتیم درست است که تقصیر من بود که خانه ای در خور او نداشتم اما من بود و نبودم را قبلا اعلان کرده بود همه ی شان می دانستند که آه در بساط ندارم اما پدرش که می دانست دخترش در چه خانه ای بزرگ شده و احتیاجاتش چیه چرا به تارزن دستور نداد که خانه ای بخرد که حمام داشته باشد؟البته من هیچ مشکلی نداشتم همیشه قبل از اینکه محبوبه از خواب بلند شود می رفتم حمام و وقتی برمیگشتم طوری کج کج از جلوی پنجره رد می شدم که مرا نبیند چون میگفت دوست ندارد مرا بقچه به بغل د راه برگشت از حمام ببیند من او را به یاد حاج علی که آشپزشان بود می انداختم منهم سعی میکردم در تاریکی صبح بروم و زود برگردم که محبوبه بیدار نشده باشد.
از بچگی مادر یادم داده بود هرگز لباسهای زیرم را جز خودم کسی نه می بیند و نه می شوید و با همان عادت دوران عذبی باز هم توی حمام لباسهای زیرم را می شوم و همراه حوله و لنگ ام آویزان میکنم که خشک شود اما بقیه لباسها را همیشه مادر می شست.
از روزیکه به این خانه آمده ایم هر چه لباس چرک و کثیف داریم گوشه ی صندوقخانه اطاق روبروئی بغل در حیاط تلنبار شده بود البته من انتظار ندارم خود محبوبه با آن دستهای مرمرش بنشیند لباس بشوید اما اصلا سراغ مادر مرا هم نمی گیرد والا اگر مادرم بیاید حتما خودش لباسها را می شوید و همه ی کارها را هم می کند.
البته کسی که از پدر و مادری به دنیا آمده که تا به امروز دلشان برایش تنگ نشده و نخواسته اند دخترشان را ببینند نباید انتظار داشته باشم که حال مرا درک کند من برای مادرم می مبرم از روز عروسی مان تا به امروز هر روز یکبار به خانه یمان می روم و به مادرم سر می زنم اگر چیزی لازم دارد کاری دارد انجام می دهم پول می دهم بالاخره اونهم جز من در این دنیا کسی را ندارد.
-رحیم کی بیایم خانه ی تان؟
-می خواستم ببینم کی بیاد تو می افتد نباید یکروز دعوتت کند؟و یا لااقل احوالی از تو بگیرد؟
-بچه است رحیم آداب دان نیست بگذار خودم بیایم.
-نه مادر سبک می شوی صبر کن نا سلامتی تو مادر شوهرش هستی.
یکروز آمدم دیدم دایه خانم آمده و بیچاره نشسته تمام رخت چرک هایمان را می شوید.
-سلام دایه خانم خدا قوت ببخشید که زحمت می کشید.
دایه خانم هم زیاد با من صمیمی نبود توی این خانه احساس می کرد مادر زن من اون است.
-نه چه زحمتی لباس دخترم است.
دلم هری ریخت نکن لباسهای مرا جدا کرده و نمی شوید؟رفتم توی اطاق محبوبه پهلوی دایه خانم نشسته بود و داشتند صحبت می کردند از پشت پنجره نگاه می کردم که ببینم آیا لباسهای مرا جدا کرده اند یا نه خیلی پکر بودم برای خودم تصمیم گرفتم اگر جدا کرده باشند لباسهایم را بردارم ببرم بدهم مادرم بشوید همیشه اختلافات بزرگ از این مسائل کوچک شروع می شود البته جدا گذاشتن لباس من زیاد هم مساله کوچکی نبود.
توش طشت و زیر مشت و مال دایه خانم نمی توانستم تشخیص بدهم که لباسها من کدام است کف اطاق دراز کشیدم و سرم را بلند کردم و از پنجره مواظب بودم
واخ واخ چند بار شست چند بار کف اش را گرفت چند بار آب کشید چلاند و بعد محبوب یکی یکی رخت ها را تکان داد و روی طناب که آویزان کرد نفس راحتی کشیدم.
این اولین و آخرین باری بود که دایه خانم رخت شست بعد از آن هر پانزده روز زنی محترم نام می امد و رخت ها را می شست و یه خرده کار بار هم می کرد و می رفت.
بالاره یک ماه گذشت.
صبح وقتی به دیدن مادرم رفتم حالش زیاد خوب نبود.
-چیه مادر؟
-رحیم هوا سرد شده فکر میکنم سرما خورده ام.
-خب مواظب خودت باش نفت داری؟
-آره چلیک تا نصفه پر است.
-مواظب باش مادر مریض بشوی کارمان زار است من نمی دانم چه باید بکنم.
-نگران نباش خدا بزرگ است.
ظهر وقتی به خانه برگشتم مادر خانه ی ما بود خیلی تعجب کردم چرا به من نگفت که می خواهد بیاید پیش ما؟اصلا صبح حالش خوب نبود موضوع چیه؟
از طعم غذا فهمیدم که دست پخت مادر است پس خیلی وقت است که آمده با دقت دور و بر اتاق را نگاه کردم تمیز و مرتب بود پس مادر کار هم کرده خدارا شکر کردم ولی برخورد اولیه شان را حیف نبودم که ببینم اما از حق نباید گذشت رفتار محبوبه خیلی محترمانه بود همانطوری که انتظار داشتم بالاخره درست است که عاشق بیقرارش بودم اما مادر روح و جانم بود همه جور توهین بخودم را می پذیرفتم اما بی احترامی نسبت به مادر برایم خیلی گران بود.
بعد از چای هصر مادرم چادر به سر افکند که برود محبوبه می خواست همراه من تا نزدکی در کوچه بدرقه اش کند اما مادر تعراف کرد نگذاشت بیاید محبوبه اصرار کرد اما مادرم گفت:
-نه محبوبه جان جان آقاجانت نیا من ناارخت می شوم.
فکر میکنم از اینکه هیچداممان اصرار نکردیم شب بماند دلگیر شد محبوبه برگشت همراه مادر تا وسط حیاط رفتیم که سوال کردم.

romangram.com | @romangram_com