#ثروت_عشق_پارت_29
- باشه بریم.
به سینما رفتیم و شهاب بلیط گرفت و داخل شدیم. فیلمش غم انگیز بود و من وسطای فیلم شروع کردم گریه کردن. شهاب که ظاهرا از احساساتی بودن من خنده اش گرفته بود، گفت:« هی! اینا همش فیلمه!»
با چشم غره ای بهش فهماندم که ساکت شود. کمی بعد، متوجه شدم که شهاب دستانم را در دستش گرفته است و به من نگاه میکند. منم برگشتم بهش نگاه کردم، فین فینی کردم و پرسیدم:« تاحالا خوشگل ندیدی؟!»
اون بی توجه به پرسش کنایه آمیز من گفت:« دارم سعی میکنم پاسخی برای پرسشم بیایم.»
- چه پرسشی؟
- این که آیا عاشقت شدم؟
آیا شهاب به جای نوشابه مشروب سفارش داده بود و مست بود؟ آیا اون تب داشت و داشت هذیان میگفت؟ با دقت نگاهش کردم، بدون این که قصد شوخی داشته باشم دستم را روی پیشانیش گذاشتم؛ نه، به نظر کاملا سالم می آمد... حالا احتمال شماره دو را درنظر گرفتم:
آیا داشتم خواب میدیدم؟ آیا شهاب در نوشیدنیم چیزی ریخته بود؟ شایدم فقط داشتم این چیزا رو تصور میکردم. یواشکی ران پایم را نیشگون گرفتم: نه خواننده ی عزیز، رویا نبود...
و اما احتمال سوم: اون داشت منو دست مینداخت.
قیافه ی مسخره ای به خودم گرفتم و گفتم:« شهاب، اگه با این حرفا میخوای منو به خنده بندازی، باید بگم خیلی هم شوخی خنده داری نیست.»
دستم را از دستش درآوردم و رویم را ازش برگرداندم و به صفحه ی نمایش سینما چشم دوختم. اما شهاب دستم را محکمتر گرفت و با صدایی پراحساس گفت:« سمانه، دارم جدی میگم. من از همون اولین دیدارمون ازت خوشم اومد.»
برگشتم و به چشم هایش نگاه کردم. نه، به نظر نمیومد شوخی کنه. اون کاملا جدی بود. و من نمیدانستم باید الآن چه واکنشی از خودم نشان دهم. بهش گفتم:« شهاب، تو از چی من خوشت اومده؟ من هیچی ندارم، نه پول، نه قیافه، نه حتی اخلاق موردپسند.»
- سمانه، منم نمیدونم. فقط... احساس میکنم وقتی ازت خبری ندارم، نمیتونم نفس بکشم.
- شهاب!
- به خدا قسم، تا به حال این احساسو نداشتم، حتی به نامزدم.
یه جوری شدم.
romangram.com | @romangram_com