#ثروت_عشق_پارت_17

با خوشحالی از ایستگاه مترو بیرون آمدم و نوبت اجرای مرحله ی دوی نقشه بود: دزدی در اتوبوس!
سوار اتوبوس شدم و به قسمت پشتی اتوبوس رفتم، بعد همان کارهایی را که در مترو انجام داده بودم را با یک خانوم دیگه انجام دادم ولی متاسفانه این یکی همش پنجاه هزار تومان داشت.
از اتوبوس پیاده شدم و به پارکی در آن نزدیکی رفتم و روی نیمکتی نشستم و پول ها را شمردم... با پول فروش لیف ها، روی هم رفته دویست و هفتاد تومان بود... حساب کردم اگر روزی همینقدر فروش داشته باشم و روزانه همینقدر پول گیرم بیاد، میتونم طلب عرفانو بدم یا نه؟ جواب این بود: نه!
همان موقع گوشیم زنگ خورد: شهاب! اون دیگه از جونم چی میخواست؟
- الو؟
- سلام، سمانه خانوم؟
- آره. کاری داری؟ البته اگه داری هم من نمیتونم کاری برات بکنم سرم شلوغه!
- چی؟
- همین که شنیدی، خداحافظ!
- نه صبر کن.
- ای بابا
- راستش... ببینم تو مگه به من بدهکار نیستی پس حق نداری به حرفام گوش ندی!
- خب حالا چی میخوای؟
- خودتو!
- ببین داری خیلی پررو میشیا حالیته یا نه؟
- نه بابا اشتباه برداشت نکن، منظورم اینه که دلم گرفته... میای با هم بریم یه چرخی بزنیم؟

romangram.com | @romangram_com