#ثروت_عشق_پارت_122
- بازم که تویی! کی راهت داد تو؟
- شهاب، برای بار هزارم، من پنج سال نامزدت بودم و همه ی اینا منو میشناسن.
- سمانه، من میدونم که تو دوسم داری. اما احساست به من مربوط نیست چون من دارم ازدواج میکنم.
- به تو مربوط نیست؟ میدونی شهاب، تازگیا احساس میکنم که اصلا نمیشناسمت. تو هیچوقت از روی عقلت تصمیم نمیگیری! اونم واسه ازدواج.
- اوه جدی؟ رو چه حسابی همچین حرفی میزنی؟
- رو حساب اینکه به دختری که هیچکسو نداشت و به بدترین کارها دست زده بود، پیشنهاد ازدواج دادی.
- تو از من چی میدونی؟
- خیلی چیزا.
- مثلا چی؟
مکثی کردم و بغضم را فرو دادم و گفتم:« تو... شهاب عدالت فردی، مردی که عاشق سینما رفتنه، موقع تنهاییاش به رستورانی معمولی توی خیابونی میره که وقتی بچه بوده اونجا زندگی میکرده، عاشق عاشق شدنه، هیچوقت غذاهای خورشتی رو بدون ماست نمیخوره، بوی بنزینو نمیتونه تحمل کنه، متنفره از اینکه بره خرید، تو انتخاب حلقه سلیقه نداره، از رشته ی داروسازی خوشش میاد ولی از بچگی دوس داشته پلیس شه. وقتی بچه بوده، پرستارشو از مادرشم بیشتر دوس داشته، و حاضره چاقو بخوره اما کسی مزاحم عشقش نشه.»
وقتی جمله ی آخری را گفتم، نگاهم را به دستش دوختم که شش سال پیش، به خاطر من وجود چاقو را در خودش تحمل کرده بود. ناخودآگاه قطره ای اشک از چشمام افتاد.
- تو همچین آدمی هستی، شهاب.
او با نگاهی پرحرارت به من نگاه میکرد. دهانش از تعجب باز مونده بود.
romangram.com | @romangram_com