#سفید_برفی_پارت_51


- اوه اوه، ساعت هفته! بدو که شوهر جانت پشت در منتظره!

- اِ؟ من که هنوز صبحونه نخوردم!

نرگس با غیض نگاهم کرد و گفت:

- آخه خنگ، کی وقتی می خود بره آزمایشگاه آزمایش بده صبحونه می خوره؟ چه قدر تو خنگی!

و بعد همین طور که هولم می داد و غر می زد گفت:

- من نمی فهمم کی به تو مدرک لیسانس داده؟

با کلی غرغر از خونه بیرونم کردم. دلم ضعف می رفت. خیلی گشنه ام بود! بازم دیشب شام نخورده بودم. همش تقصیر توهان بود! هر وقت می دیدمش دیگه نمی تونستم هیچی بخورم. منم مشکل دارما!

بوت هام رو پوشیدم و رفتم توی کوچه. پرادوی توهان کنار دیوار پارک شده بود. چه قدر وقت شناسه! فکر نمی کردم این قدر به موقع این جا باشه!

خودش رو توی ماشین دیدم. سرش رو گذاشته بود روی فرمون ماشین. معلوم بود خیلی وقته این جاست! با یه ژست مغرورانه رفتم طرف ماشین و سوار شدم.

سرش رو بلند کرد و بهم نگاه کرد.

با پر رویی گفتم:

- چیه؟ خوشگل ندیدی؟

خنده اش گرفته بود، با صدایی که سعی می کرد خنده اش رو پنهان کنه گفت:

- چه عجب مادموازل تشریف آوردن! ساعت هفت و نیمه! خیلی زود تشریف آوردین!

- دلم خواست این موقع تشریف بیارم، مشکلی داری شما؟

- نخیر بنده غلط بکنم با شما مشکل داشته باشم!

و بعد زیر لب گفت:

- بچه پر رو!

بلند خندیدم و گفتم:

- خودتی!

سرش رو به علامت تاسف تکون داد و هیچی نگفت. حوصله ام سر رفت. رفتم سمت ضبط و روشنش کردم. اولین آهنگ برای عارف بود. تعجب کردم! آهنگ بعدی فرهاد بود. چشمام گرد شد! همش آهنگ های این دو نفر بودن!

- اون تو نگرد، چیزی که می خوای رو پیدا نمی کنی.

- می گم تو مطمئنی ده سال توی آمریکا بودی؟

romangram.com | @romangram_com