#سفید_برفی_پارت_114
- سلام داداشی جونم. خوبـی؟
- خجالت بکش دختر! سه روزه رفتی خونه ی شوهر، داداش ماداشم که نداری و... آره؟
- خشایار خیلی بدی.
از اون خنده های مردونش کرد و گفت:
- الهی داداش فدات بشه. خوبی عزیز دلم؟ توهان خوبه؟
- مرسی داداشی. آره توهانم خوبه. سلام می رسونه!
ارواح عمه ام. توهان کجا بود که سلامم برسونه؟ دوباره ادامه دادم:
- راستی خشایار نرگس خوبه؟ برادرزاده ی عزیز من خوبه؟
- والا برادر زاده ی عزیزت توی شکم من نیست که بدونم خوبه یا نه، ولی نرگس خوبه، خیلی هم سلام می رسونه.
- سلامت باشه.
- مرسی عزیزم. گلی خانوم من دیگه یاید برم. خواهری جونم، مواظب خودت باش. توهانم اذیت نکن که پس فردا برت گردونه همین جا. تازه از شرت راحت شدیم!
- خشایـــار!
- قربونت بشم ناراحت نشو، شوخی کردم، تو تاج سرمی! دیگه کاری نداری؟
- نه داداشی. راستی یه چیزی یادم رفت بهت بگم!
- جانم؟ بگو!
- دلم برات تنگ شده بود. خیلی دوستت دارم داداشی!
- برو وروجک. این قدر منو اذیت نکن! الان گریه ام می گیره ها. منم دوستت دارم خواهر گلی. کاری نداری؟
- نه داداشی. مواظب خودت باش.
- تو هم همین طور. خداحافظ.
- خداحافظ.
گوشی قطع شد. ناراحت بودم، هم بابت توهان، هم بابت این که دلم برای خشایار یه ذره شده بود. ای خدا، خودت کمکم کن!
استرس داشتم، یعنی باید می رفتم؟
«شهریار منتظرته گلیا، باید بری!»
romangram.com | @romangram_com