#سفید_برفی_پارت_112
- انگار دلتون می خواد سیاه و کبود بشم، آره؟ صورتم رو که می بینید!
دوباره به صورتم نگاه کرد و گفت:
- ببخشید!
- تقصیر شما نیست.
- می شه به حرف هام گوش بدید؟
سرم رو تکون دادم. خدایا توی وجود این پسر چی بود که ناخودآگاه بهش اعتماد داشتم؟ چشماش چی داشت که منو یاد پسر بچه های پاک و معصوم مینداخت؟
خوشحال شد، لبخندی زد و گفت:
- ممنون! پس، فردا بیاین سر چهار راه. یه وقت نیاین اینجا ها! توهان هم منو می کشه هم شما رو!
- باشه. فعلا تا نیامده خداحافظ!
- ممنون، خداحافظ.
***
روی مبل نشسته بودم. دو ساعت می شد که برگشته بودم خونه. صورتم ورم کرده بود و کبود شده بود. مرتیکه ی... صدای ماشینش اومد! سریع بلند شده و رفتم توی اتاقم. نمی خواستم ریخت نحسش رو ببینم.
رو صندلیم نشستم و خودم رو مشغول کتاب خوندن نشون دادم. یهو در اتاق باز شد! بی تربیت خودش در نمی زنه به من می گه گاو. سرم رو از روی کتاب بلند کردم و با عصبانیت گفتم:
- ها؟ چته؟ چرا رم کردی؟
ازش می ترسیدم. تا به حال هیچ کس منو نزده بود ولی توهان...
- گلیا حرف آخرمه! به خدا، به پیر به پیغمبر قسم اگه فقط یک بار دیگه، فقط یک بار دیگه از ده قدمی شرکت رد بشی یا با اون مرتیکه حرف زدی، کاری که نباید بکنم رو می کنم!
صدام خود به خود رفت بالا:
- تو غلط می کنی. اصلا به تو چه؟ تو چه کاره ی منی؟ مگه نگفتی من و تو هیچ نسبتی باهم نداریم؟ پس این مسخره بازیا یعنی چی؟ کور خوندی آقای راد! من هر غلطی بخوام می کنم. هرجا بخوام می رم، با هر کسی که دوست داشته باشم حرف می زنم!
دستش رفت بالا. ترسیدم! با اون هیکل منو فوت می کرد میفتادم، چه برسه این که بخواد منو بزنه! هنوز جای سیلی که بهم زد بود درد می کرد. سریع دستام رو گذاشتم جلو صورتم ولی نزد. چشمام رو باز کردم و بهش نگاه کردم، دستش توی هوا خشک شده بود.
romangram.com | @romangram_com