#سایه_پارت_8

ساغر با خنده گفت :

- بی جنبه!.... شوخي كردم ،!من ميخوام اون كرم رنگه رو بپوشم ، بيشتر به پوستم مياد .

مادر وارد اتاق ساغر شد وبا نگاهي به سرتا پای سايه با نگراني گفت :

- اين چیه پوشيدي؟! می خوای آبروی منو جلوی مهمونا ببری!! زود باش برو عوضش كن و يه دست لباس حسابي بپوش .

- ساغر گفت:

- مامان مدل لباسش که عالیه چون باعث شده استایل زیباشو به رخ بکشه ،اما باید یه فکری به حال قیافه دیدنیش کنیم که اگه طرف اینجوری ببینش در میره

وبا شیطنت همیشگی خنده ی ریزی کرد وادامه داد :

- سایه ! خدایی قیافه ت اینهو مرده متحرک شده !

مادر نگاهي به صورت بيرنگ سایه انداخت و گفت :

- ساغر راست ميگه رنگت مثل گچ سفيد شده بنده خدا آرمين ! اگه تو رو اينجوري ببينه که وا ميره ...

به محض شنیدن اسم آرمین با بهت به مادرش خیره شد این تشابه اسمی بین دکترمشایخ وخواستگارش لرزشی عجیب به جانش انداخته بود

با صداي زنگ در، مادر دستپاچه رو به ساغر گفت:

- اومدن ، ساغر بدو بريم ، سايه تو هم آماده باش تا صدات کردم بیا !

مادر از اتاق خارج شد . ساغر نگاهي به صورت بهت زده اش انداخت و گفت :

- واي چه باكلاس ! (آرمين)، چه اسم قشنگي داره ،غلط نكنم خودش هم بايد مثل اسمش جذاب و خوشگل باشه ،یه جنتلمن به تمام معنا .

اما با مشاهده چهره آشفته سایه با نگرانی گفت :

- سایه !چیزی شده ؟چرا مثل برق گرفته ها یه وری شدی

- نه چیزی نیست ؛....خوبم!

ساغر با صدای مادرش که اورا فرا می خواندبا عجله گفت :

-بهتره یه دستی به صورتت بکشی والا تا ابد الدهر رو دست بابا می مونی

و سريع اتاق را ترک کرد.


romangram.com | @romangram_com