#سایه_پارت_20
- مگه تو زبون به دهن ميگيري تا که من بگم چي شده
- خوب من لال مي شم ، حالا تو بنال ببينم چي شده
- آقا ديشب بي هيچ حرفي نه گذاشت ونه ورداشت و گفت: من نه از شما و نه از ازدواج با شما خوشم مياد خوب توقع داري من حالاچكار كنم بگم نه من عاشق سینه چاکتم ،پس خواهش ميكنم با من ازدواج كن !!!
نازنين با چشمهاي گرد شده و متعجب گفت :
-چه از خود راضي !.....خوب ميتونست همين حرف و تو خونشون به بابا ومامانش بزنه؛ دیگه چرا اينهمه راه كوبیدن ووقت مردم و الكي گرفتن
- نمي دونم خودش كه ميگفت :(نتونسته منصرفشون كنه)و از من خواست تا جوابم نه باشه
نازنين با پوزخند گفت :
- همه چيز ديده بوديم الا خواستگاري اين مدلي ، واقعا خيلي جالبه ، داماد بياد از عروس بخواد بجاي بله جواب نه بهش بده ، حالا ميخواي چيكار كني؟ خوب تو هم بگو نه و قال قضيه رو بكن
- همین تصمیمو داشتم ولي با حرفهاي امروز مامانم سر دوراهي موندم
- مگه مامانت چي میگفت ؟
- مامانم ميگه اگه من بگم نه ،ممكنه حال بابا از ايني كه هست بدتر بشه و انوقت مامان وساغر منو مقصر حالِ بابا بدونن .
- واي از دست اين مامانا! كه تا يه خواستگار اومد درخونشون فكرميكنند همين شاهزاده روياهاي دخترشونه و بهتر از اين پيدا نميشه
نازنين روي اولين صندلي پارك نشست وگفت :
- توي بد مخمصه اي افتادي دختر !..... مشايخ خودخواه و از خود راضي يكطرف ،باباي مريضت و گيرهاي سه پیچ مامانت از طرف دیگه
سايه هم كنارش نشست وبا آهی عمیق گفت:
- نمي دونم چكار كنم ، نه ميتونم خودم و فدا كنم و نه راضی میشم که بابا بهم بریزه
-اگه من جاي تو بودم از مشايخ ميخواستم خودش مانع اين ازدواج بشه
- آره خودمم هم همين فكر و كردم ،اما اون اينقدر مغروره كه ميترسم اين حرف منوبزاره به حساب اينكه من ازش خوشم مياد
- نه كه تو هم ازش خوشت نمياد، در هر حال تنها راهت همينه، حالا ميدونه تو دانشجوشی ؟
- نه فكر نكنم، اصلا حرفي از دانشگاه و رشته من نشد
- درست ميشه فكرش وهم نكن به نظر نمياد آدم بي منطقي باشه .حالا چرا ميگفت تو رو نميخواد ؟
romangram.com | @romangram_com