#سایه_پارت_113

با ذوق گفت:

-يعني مي تونم از جلسه بعد برم سركلاس استاد ارجمند.

-من همچين حرفي زدم؟

-ولي ...........

نفس عمیقی کشید وگفت :

-تو كه گفتي در اين زندگي خودت و با خيلي چيزها وفق دادي ،پس سعي كن با اين يكي هم كنار بيايي و مطمئن باش که ضرر نمي بینی

-اما استاد.........

-نمي خواي اين مزخرفات وتموم كني .

-نگاهي به ساعتش انداخت و در حالي كه از جا برمي خواست گفت:

-بميري دختر كه كلي از كلاسم با چرنديات تو حروم شد

وسايلش را برداشت و در حالي كه از كنارش رد مي شد گفت:

-يادت نره اگه يك بار ديگه مثل امروز بياي سركلاس ، رات نمي دم

و از دفترش خارج شد

با حرص نفس عمیقی كشيد و بدنبالش بيرون رفت .

************************************************** *************

فصل هشتم

نزديك دو ماه از ازدواجش مي گذشت و تا حدودي توانسته بود با سر نوشت تلخش كنار بيايد.ديگر مي دانست كه بايد صبح را با يك سكوت خفقان آور از خواب بيدار شود و شب با ترسی جانكاه به رختخواب برود .

بعد از آخرين باري كه در مورد كلاسش با آرمين بحث كرده بود، ديگر بر خوردي با او نداشت و مثل همه دانشجوها فقط از راه دور و در دانشگاه او را مي ديد .

آرمين هر شب وقتي او در اتاقش تنها وبی کس كز كرده بود مي آمد و صبح هم وقتي او در خواب ناز بود، بیرون مي رفت و هرگزهم وسط روز به خانه بر نمی گشت. اين زندگي با اين شرايط کسالت بار برايش سخت و طاقت فرسا بود وراهی جزء تحمل نداشت

او دختري شاداب و اجتماعي بود که با اين نحوه زندگي روز به روز افسرده تر مي شد .درون آينه نگاهي به خودش انداخت .زرد و پژمرده شده بود و زیر چشمانش هاله ای از تیرگی توی ذوق میزد

كشو درايورش را باز كرد وحلقهَ ازدواجش را بيرون آورد و نگاهي به آن انداخت، ديگر مهري به نپوشیدنش به او گير نمي داد و با اين مسئله كنار امده بود.اشك در چشمانش حلقه زد و به آهستگی از گوشه چشمش فرو چكيد . حلقه آرمين را هم برداشت حتي يك بار هم سراغش را نگرفته بود وانگار اصلا برایش ارزشی نداشت . با اينكه دختر احساسي و رويايي نبود و به عشق هيچ اعتقادي نداشت ولي براي حلقه حرمت خاصي قائل بود و آن را نماد پيوند دو قلب و روح مي دانست .


romangram.com | @romangram_com