#سنگ_قلب_مغرور_پارت_97

آروم شدم. .............

صورتش به سمتی که سیلی خورده بود هنوز مونده بود... چیزی نگفت...........

کاری نکرد حتی صورتشو بر گردوند...........

. به همن حالت موند ...........

من..... منِ داغون و دلشکسته فقط نگاهش کردم.............

توان نفس کشیدن نداشتم... ..............

داشتم از بغضی که توی گلوم جا خشک کرده بود خفه میشدم.............

دیگه اتاقمو نمی خواستم.. ............

دیگه اون بالشت به دردم نمی خورد.............

دیگه نگران دیده شدن اشکام نبودم............ اشک ریختم ..........

با تمام وجودم اشک ریختم.............

مثل بارون بهار اشکام از روی گونه هام غلت می خوردن و میریختن پایین و من فقط خیره به اون بودم..

ناگهان پشتشو بهم کرد. سرشو بالا گرفت و باز مغرور و سردو جدی گفت:


romangram.com | @romangram_com