#سنگ_قلب_مغرور_پارت_90
ـ حالا می تونم باهاتون صحبت کنم؟
ـ چه اتفاقی افتاده؟ این چه حال و روزیه که به سر خودت آوردی؟
ـ من ..... من ... من به وام سریع نیاز دارم... اما مبلغش خیلی زیاده.. آقای شایان بهم گفتن که امکان نداره و نمیشه . اما شما رییس شرکتید. مطمئنم اگه شما بخواین میشه... من به این پول نیاز دارم...
ـ چقدر ؟ چرا؟
عصبی شدم. آخه به تو چه ربطی داره.. میخوای بدی بگو میدم دیگه چرا اینقدر مفتش بازی در میاری؟ اَه...نباید عصبیش کنم.. باید هر طور شده این پولو جور کنم......
ـ سی میلیون... دلیلش هم نمی تونم بگم.. فقط همین قدر بدونید که برای نجات جون یک انسانه...
بهش نگاه کردم. با اون چشمای سرد بهم نگاه میکرد...نگاهش مثه خنجر تیزی بود که داشت تمام بدنمو سوراخ میکرد.
تحمل نداشتم... حالم خوب نبود... نگاهش سرد و من از این سرما میلرزیدم....
ـ پول زیادیه اما نه برای من....برای دادنش باید بدونم دقیقا برای چی میخوای...
هر چه قدر هم سعی کنم باز این تا جوابشو نگیره ول کن نیست... بنابراین بی رودربایسی گفتم:
ـ برای عمل قلب عزیز جون میخوام. وامی که با سند خونم میخواستم از بانک بگیرم جور نشد . عزیز جونم اصلا حالش خوب نیس باید رودتر عمل شه...نمی تونیم بیشتر از این لفت بدیم...
ـ تو چی کاره ای؟ کسی غیر از تو نمی تونه این پولو جور کنه؟
عصبی بودم و کلافه... اما الان وقتش نیست.. شاید میخواد بهونه بگیره و پول رو بهم نده..آروم گفتم:
romangram.com | @romangram_com