#سنگ_قلب_مغرور_پارت_82
ـ خبر که نه. خواست بگم امروز میرم بانک سندو میبرم...
ـ باشه. خوب کاری میکنی. ببخش که نمیتونم همراهت بیام.
ـ نه عزیزم. اونی که باید ببخشه من نیستم. تویی
ـ برو بابا. زیادی داری شِرو ور می گی. کاری نداری
ـ نه . خدافظ
ـ خدافظ
بعد از قطع شدن گوشی تازه فهمیدم توی اتاق حسانم( اوه... چه زود شد حسان..)
یه نگاه کردم توی اتاق نبود. به ساعت نگاه کردم...........
هنگیدم.... ..............
ساعت11.30 بود. من از ساعت 6 صبح تا الان خواب بودم!
چرا بیدارم نکرد... وای خدا حتما میخواد تلافی الان خوابیدنم توی اتاقشو سرم دربیاره...
من واقعا بدبختم.............
همینطور که با خودم غر میزدم نگام به لپ تاپ و برگه هام افتاد.
romangram.com | @romangram_com