#سنگ_قلب_مغرور_پارت_61
رسما نفسم بند اومد.........این داره باهام چیکار میکنه؟ قصدش از این کارا چیه؟
ـآقای فرداد.میشه خواهش کنم. بهم اجازه ی بدین برم. دیر میشه.
ـرنگ زن خوبی نیست.! میخوای بحثو عوض کنی که از معذرت خواهی کردن در بری؟
وااااای خدا میخوام سرمو بکوبم به دیوار. ................
ـ ببخشید .معذرت میخوام.متاسفم ...........اما...............فقط برای برخورد توی بیمارستان که به خاطر عجله ی زیادم اتفاق افتاد. فکر نمیکنم کار بدی کرده باشم که معذرت خواهی لازم باشه؟
ـ خیلی پر رویی .تا حالا هیچ دختری جلوم من اینقدر حاضر جواب نبوده. تو اولین دختری هستی که اینقدر بی پرا جلوم من زبون درازی میکنی . ترسو از چشمات میخونم اما توی کلامت بی پروایی و این خیلی بده میدونستی؟
ـ آقای فرداد .من نمیدونم چه کار اشتباهی ازم سر زده که اینطور ی دارین باهام برخورد میکنین. شاید تا حالا هیچ دختری نبوده که جوابتون رو بده اما این مشکل من نیست . من طاقت حرف زور رو ندارم. نه جلوی شما ؛هرکس دیگه ای هم بود همین کارومیکردم.
فقط توی چشمام خیره شد.توی نگاهش یه چیز ی بود....... دیگه بی احساس نبود .... یه جورایی...........یه جور برق خاصی اشت. اما نمیدونم چی بود؟ ........ نمیدونم...... بعد از چند دقیقه دوباره به همون حالت همیشگیش برگشت و سریع ازم دور شد و به طرف ساختمون حرکت کرد.
وا اینچرا اینحوری کرد؟
سریع به سمتش دویدم و صداش زدم.
ـ آقای فرداد....آقای فرداد... لطفا صبر کنید.
جلوش ایستادم.قدمهاشو سریع و تند برداشته بود به همین خاطر تا بهش برسم به نفس نفس افتاده بودم.
باهمون حال گفتم:
romangram.com | @romangram_com