#سنگ_قلب_مغرور_پارت_173
باورم نمی شد....
من توی بغل حسان بودم.......!
سرم روی سینه ی لخت و عضلانیش بود.
اما من که دیشب تنها روی تخت خوابیدم...این کی اومد؟چرا من نفهمیدم؟
دستش روی کمرم بود. سرمو از روی سینش برداشتم و توی صورتش نگاه کردم.
حتی توی خواب هم اون اخم همیشگیش رو داشت.. ......
جدیِ جدی....
سرمو برگردوندم.هوا روشن شده بود. نگاهم به ساعت روی میز کنار تخت افتاد. 8 صبح بود..
آروم طوری که بیدار نشه از آغوشش اومدم بیرون.............
لباسهامو که فکر میکردم باید از روی زمین جمع میکردم مرتب روی مبل دیدم....
کار خودش بود......
این مرد زندگیمو چنان تغییر داد که حتی از یه ساعت دیگه هم ترس دارم...
ترس از اتفاقاق پیش بینی نشده.......
romangram.com | @romangram_com