#سنگ_قلب_مغرور_پارت_145

و من با هر قطره ای که از چشماش می چکیدذوب میشدم..آب میشدم...کم میشدم...

دیگه نمی خواستم ببینم. پخش رو خاموش کردمو تا خونه توی سکوت انندگی مردم.

بالاخره رسیدیم.ماشین رو توی پارکینگ خونه پارک کردم. و پیاده شدیم





"مهرا"

بالاخره رسیدیم.....

برگشتیم به این خونه......

خوانه ای که قراره با مردی که الان محرم من شده بگذرونم.

می ترسم ....اما ترسم از حسان فرداد نیست. ....از این خونه نیست.....

از اتفاقیه که قراره برام بیافته مثل تمام دخترای دیگه ترسیدم.....

بهش نگاه کردم .اومد جلو و دستمو گرفت و به سمت خونه رفت.

دستاش گرم بود برعکس دستای من. ...


romangram.com | @romangram_com