#سنگ_قلب_مغرور_پارت_136

از دختری که پا گذاشته توی حریم من....

از دختری که قراره تاوان همه ی بدبختیهای منو یه جا بده....

ای کاش اینقدر انتقام جو نبودم...

ای کاش ی تونستم بگذم....

از همه چیز.. از همه این حس های مبهم و ناشناخته.... حتی از خود این دختر...

با صدای در به خودم اومدم.. اروم کنارم نشست... می خواستم ساعتها بشینم و نگاهش کنم اما اون نگاهم نمیکرد... نگاهش به روبرو بود... بعد از چند دقیقه دل کندم.... به سختی... ماشین رو روشن کردم.

دستم روی دنده بود که حس کردم دستم آتیش گرفت... دستش روی دستم گذاشته بود... چقدر داغ بود...

چقدر محتاج این دستها بودم...

وقتی بهم گفت که میخواد اشتباه کنه اما نه با گناه فهمیدم دارم یه فرشته رو عذاب میدم... یه دختر پاک و معصوم قراره به آتیش انتقام من بسوزه...

از خودم بدم اومد.. از سردیم... از بیرحمیم...حتی از این انتقام لعنتی بدم اومد...

وقتی حرفاش تموم شد ساکت منو نگاه کردودستش از روی دستم برداشت و منتظر من شد.. نمی دونستم چی بگم... چی باید می گفتم؟ این موقع شب چطوری بهم محرم شیم؟

کدوم محضری تا الان بازه؟

یاد مظاهر افتادم رو به مهرا کردمو گفتم:


romangram.com | @romangram_com