#سنگ_قلب_مغرور_پارت_133

میخوام بهم محرم بشیم. این جوری کمتر عذاب میکشم. خواهش میکنم. میشه؟





"حسان"

وقتی تصویرش از پشت آیفون دیدم خشکم زد.

باور کردنی نبود این موقع شب؟ اون جلوی خونه ی من؟

باز کردم و خودمو سریع به در ورودی رسوندم اما جلوتر نرفتم. قدمهاش خسته بود.

نا امید بود.. بی حال بود... اما اومده بود.. چرا؟

رسید جلوم. با دیدنش دوباره اون حس ناشناخته سراغم اومد. سرش پایین بود و زمزمه وار حرف میزد...

انگار داره به زور حرف میزنه...

انگار بغض شدیدی داره خفش می کنه...

نمی خواستم با این حال ببنمش.

اشکاش می ریخت...


romangram.com | @romangram_com