#سنگ_قلب_مغرور_پارت_124
ـ هیششش. آروم... قول دادم بهت.. آروم باش . الان میخوام برم پول رو بیارم...
حله دختر... پول آمادس... فقط بایذ برم بگیرمش... عزیز جون پیشت میمونه..
پاشو... پاشو نباید وقتو تلف کنیم. بلند شو برو به دکترش بگو اتاق عملو اماده کنه.
منم برم پولو بگیرمو بیام.. قول دادم .
روی قولم هستم... بلند شو تو بی کسو کار نمیشی.. تو همه ی زندگیتو از دست نمیدی...
بهت قول میدم...
برق خوشحالی توی چشمای پروانه به اندازه ای زیاد بود که از دورترین فاصله می شد دید. محکم توی آغوشم گرفت. بوسیدتم. اشک میریخت اما این دفعه از خوشحالی...
بلند خدارو صدا میزد و شکر میکرد.......
اشکام روی گونم می ریخت.. اگر تا الان شک داشتم اما با دیدن این صحنه ها دیگه مطمئن شدم. تمام توانمو جمع کردم و از بیمارستان زدم بیرون...
هنوز بارون میارید...
شاید به حال من.. گریه میکرد.. شاید برای بدبختی های من اشک میریزه...
خدایا.. چرا صدات میزنم؟
مثل اینکه قرار نیس جوابمو بدی؟
romangram.com | @romangram_com