#سنگ_قلب_مغرور_پارت_122
بعد از خواهش کردناش به زور اسم بیمارستان و ازش گرفتم. اول ماشینو از در شرکت برداشتم بعد رفتم بیمارستان.
نفهمیدم چطور خودمو بهش رسوندم.
عزیز حالش بد شده بود. قلبش تقریبا از کار افتاده بود و باید حداکثر فردا عمل میشد. دکترا رسما جوابش کرده بودند.
وضعیت بدی بود.
پروانه فقط زجه میزد .ناله میکرد...خدارو صدا میزد... اگه عزیز می رفت....
پروانه توی این دنیا بی کس میشد..... بی پناه میشد.
خدایا بهش رحم کن.. خدایا اگه من همه ی خانوادمو از دست دادم بازم کسایی رو داشتم که داغمو تسکین بدن. اما پروانه چی؟ طاقت نمیاره... خدایا.....
پروانه به بازوم چنگ انداخت. روی زاوهام نشستم. تحمل وزنشو که روم انداخته بود رو نداشتم. مثل خدا ازم التماس میکرد...
خدایا چرا من....
ـ مهرا ...مهرا بهم قول دادی. گفتی از زیر سنگ هم شده جور میکنی.. هیچ وقت بد قولی نکردی مهرا...یه کاری کن... مهرا از تمام زندگیم میگذرم.. مهرا میشم کنیزت... میشم کلفتت... هر چی بگی قبول میکنم فقط به قولت عمل کن...مهرا ... حرف بزن.
حرف بزن لعنتی.. مگه نگفتی حله.. مگه نگفتی پول جوره.. مگه نگفتی...ها؟ بگو حرف بزن... سکوتت داره دیوونم میکنه...
خدایا چرا من... چرا؟ یعنی وجود عزیز جون اینقدر توی دنیات زیادیه... من که چیزی ازت نخواستم جز اینکه همیشه عزیز باهام باشه... خدایا میشنوی؟ با توام...
اگه عزیزمو ببری به بزرگیه خودت... به اسم خودت قسم میخورم از زندگیم میزنم.
romangram.com | @romangram_com