#سفر_به_دیار_عشق_پارت_77
بی توجه به حرف سروش باز هم به موتوری فکر میکنم... کم کم دارم میترسم... شاید بهتر باشه به خونوادم بگم... درسته که باهام بد هستن ولی فکر نکنم راضی به مرگم باشن... ولی بدبختی اینجاست میترسم حرفام رو باور نکنند.......
سروش با داد میگه: با توام؟ چرا لالمونی گرفتی؟
اخمام تو هم میره میخوام چیزی بگم که حرف تو دهنم میمونه... یه سمند مشکی به سرعت از کنارمون رد میشه... باورم نمیشه این ماشینی که الان از کنار من و سروش رد شد همون ماشینی هست که امروز هم دو بار دیده بودمش... نگام به پلاکش میره... خودشه... دیگه مطمئنم یه خبراییه... ولی خودم هم نمیدونم چه خبری... تنها چیزی که میدونم اینه که همه چیز مربوط به دیروزه
سروش که میبینه جوابشو نمیدم... دستش رو روی شونم میذاره و منو محکم به طرف خودش میکشه و میگه: چه مرگته؟... این کارا رو میکنی که بقیه بهت ترحم کنند...
با حرف سروش به خودم میام... اخمام بیشتر تو هم میره و با لحنی بی نهایت سرد میگم: من به ترحم تو و امثال تو احتیاجی ندارم
با این حرف من پوزخندی میزنه میگه: شاید هم میخوای با این کارا نظر من رو دوباره به خودت جلب کنی
سرمو پایین میندازم... آهی میکشمو میگم: میدونی اشتباه تو چیه؟
دیگه برام مهم نیست چه جوری باهاش حرف بزنم... رسمی یا غیر رسمی... مهم اینه که بهش بفهمونم اگه امروز اینجا هستم بخاطر اون نیست به خاطر کاره
وقتی از جانبش صدایی نمیشنوم سرمو بالا میارمو و تو چشماش زل میزنمو میگم: اشتباه تو اینه که فکر میکنی میتونی هنوز جز انتخابهای من باشی... ولی بذار یه چیزی رو بهت بگم چه اون روزی که ترکم کردی چه امروزی که باورم نکردی چه در آینده ای که ممکنه باورم کنی از انتخاب من برای همیشه حذف شدی... وقتی ترکم کردی برای من مردی
هر چند حرفام دروغ بود ولی وقتی حقیقت جوابگوی مشکلات من نیست شاید دروغ تونست گره ای از مشکلاتم رو باز کنه
پوزخندش بیشتر میشه و بعد از مدتی از خنده منفجر میشه
همونجور که میخنده به زحمت میگه: نه خوشم میاد... اعتماد به نفس خوبی داری... بعد اون همه گندی که زدی فکر میکنی هنوز هم حق انتخاب داری...
romangram.com | @romangram_com