#سفر_به_دیار_عشق_پارت_20
و برف ناامیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق از دلبستگی هایم
چگونه میروی با اینکه میدانی چه تنهایم؟
خداحافظ تو ای همپای شبهای غزل خوانی
خداحافظ به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ بدون تو گمان کردی که میمانم؟
خداحافظ بدون من یقین دارم که میمانی »
چقدر غمگین و تنهام... این روزها رو حتی برای دشمنام هم نمیخوام... خیلی سخته تو سخت ترین شرایط ندونی باید از کی کمک بگیری... هر چی به اطراف نگاه کنی هیچ کس رو برای همراهی پیدا نکنی... با اینکه اطرافت پر از آشناست با همه غریبه باشی... با اینکه عشقت در دو قدمیته اما مال تو نباشه... خیلی سخته... خیلی... چشمم به یه پارک میفته... لبخندی رو لبام میشینه... هر چند همون پارک نیست ولی خوب میشه توش قدم زد و به پاکی بچه ها نگاه کرد... با خوشحالی به اون طرف خیابون میرم... وارد پارک میشم... رو یکی از نیمکتها میشینم... ساندویچ نون و پنیری که واسه نهارم آماده کردم رو از کیفم درمیارمو شروع به خوردن ساندویچ میکنم... ساندویچم تموم شد ولی باز احساس گرسنگی میکنم... ولی باید با این گشنگی بسازم... یه شکلات از جیبم در میارمو تو دهنم میذارم... یه دختر کنارم میشینه
-فراری هستی؟
از لحنش خوشم نیومد جوابشو نمیدم همونجور به بازی بچه ها نگاه میکنم
یه پوزخند میزنه و میگه: اگه جای خواب میخوای دارم
یه لبخند غمگین رو لبام میشینه... با خودم فکر میکنم تنها چیزی که تو این دنیا دارم همین جای خوابه... حالا که فکر میکنم میبینم شاید وضعم از خیلیا بهتر باشه... با دیدن لبخندم فکر میکنه موافقت کردم با اعتماد به نفس بیشتری به حرفاش ادامه میده: شهرستانی هستی... نه؟؟
romangram.com | @romangram_com