#سفر_به_دیار_عشق_پارت_2

و تنها در دوره ی یخبندان زنگیم یخ زدم ...و فراموش شدم..

در جوار تو ولی بی تو..شکستم ..از یادها رفتم

تا برسم به حال ساده که بتوانم خودم صرف کنم ..نوع گردش زنگیم را..

ولی صرف و نحوم مثل همیشه خوب نبود..

چون تو نبودی تا همسفرم شوی برای بازگشت به دیار عشق..

گفتم:دوست دارم..دوست داری..دوست دارد..دوست دا____

ولی صدای تو بی امان زمزمه میکرد جای من که با ناباوری گوش میکردم:

دوستت دارم..بی امان..با من بمان





روی یکی از نیمکتهای پارک نشستم و به دنیای قشنگ بچه ها نگاه میکنم... عجیب دلم گرفته... مثله خیلی از روزا... دوست دارم سرمو بذارم رو شونه ی یه نفرو تا میتونم اشک بریزم و اون دلداریم بده... اما خیلی وقته که دیگه چنین آدمی رو توی زندگیم سراغ ندارم... واقعا چی شد که زندگیم به اینجا رسید... انگار آخر راهم... حس میکنم تنها موجوده اضافه ی روی زمینم... با صدای گریه ی یه دختر بچه به خودم میام... رو زمین افتاده و کسی نیست که بلندش کنه... از رو نیمکت پارک بلند میشمو خودم به دختر بچه میرسونم... جلوش زانو میزنمو کمک میکنم بلند شه

- خوبی خانم خانما؟


romangram.com | @romangram_com