#سفر_به_دیار_عشق_پارت_14

-سلام آقای رمضانی

آقای رمضانی: سلام دخترم

-با من کاری داشتین؟

آقای رمضانی: آره دخترم بشین تا بهت بگم

رو نزدیکترین مبل میشینمو خودمو منتظر نشون میدم

آقای رمضانی: راستش دوستم بهم سپرده که به یه مترجم برای شرکت پسرش نیاز داره... من هم تصمیم گرفتم تو رو بفرستم... حقوقش تقریبا دو برابره اینجاست و شرایط دیگش هم خیلی بهتره... تو کارت خیلی خوبه... مطمئنم اگه در شرکتهای بزرگتر کار کنی پیشرفت میکنی

-اما .......

دستشو میاره بالا و میگه: هنوز حرفام تموم نشده...

ساکت میشمو اون ادامه میده: دخترم اگر به این شرکت بری چند تا حسن برات داره... هم مسیر راهت کوتاه میشه... هم حقوقت بیشتره... هم شرایط خوبی داره و مهمتر از همه راه پیشرفت رو برات باز میکنه... این دوستم شرکتش چندین شعبه داره... که این شرکت دومین شرکتیه که توسط پسرش تاسیس شد... حالا اگه حرفی داری بگو

-اگه کارم مورد قبولشون واقع نشد اونوقت چیکار کنم؟ شما که خودتون میدونید من خیلی به این کار احتیاج دارم

آقای رمضانی با لبخند میگه: نگران نباش... من مطمئنم کارت مورد تائیدشون قرار میگیره... حالا بگو ببینم نظرت چیه؟

-با این تعریفایی که شما کردین... حس میکنم موقعیته خوبیه


romangram.com | @romangram_com