#سفر_به_دیار_عشق_پارت_139

سیاوش با پوزخند میگه: خودم فهمیدم... نگران نباش... هنوز اونقدر دیوونه نشدم که بخوام اونا رو هم برای کارای تو حرص بدم...

سروش با دلخوری نگاشو از سیاوش میگیره... هر چند میدونه خودش مقصره

سیاوش: من به سالن میرم تو هم بمون یکم آرومتر شدی بعد بیا... ماجرای امشب رو هم فراموش کن... خدا رو شکر همه چیز به خیر و خوشی تموم شده

با خودش فکر میکنه واقعا هیچ چیز به خوبی تموم شده؟...

امشب حوصله ی خودم رو هم ندارمم چه برسه بخوام دو سه ساعتی این جا رو هم تحمل کنم... ترجیح میدم یکم تو خیابون دور بزنم... خودت آلا رو برسون خونه...

سیاوش با اخم میگه: سروش

با تموم شدن حرفش بی توجه به سیاوش با سرعت از کنارش میگذره و به سروش سروش گفتنای سیاوش هم توجه نمیکنه

سیاوش با دو خودش رو بهش میرسونه و بازوش رو میگیره

سیاوش: سروش امشب رو خراب نکن

با بی حوصلگی میگه: مگه از این خرابتر هم میشه... حال و روزم رو نمیبینی... واقعا نمیبینی چقدر داغونم؟...امشب حوصله ی هیچکس رو ندارم...

سیاوش با اخم میگه: تو لیاقت آلا رو نداری... با اون همه محبتی که نثارت میکنه باز هم بهش بی توجهی میکنی... اگه رفتارات رو نسبت به ترنم نمیدیدم فکر میکردم هنوز عاشق ترنمی

با التماس میگه: سیاوش فقط همین امشب


romangram.com | @romangram_com