#سفر_به_دیار_عشق_پارت_123

با چشمای اشکیم بهش خیره میشم... این سروش رو دوست ندارم... من دلم سروش مهربون خودمو میخواد... سروش من هیچوقت اینجوری دلم رو نمیشکنه

تو چشمام خیره شده... همونجور که چونمو تو دستش گرفته غرق نگام میشه... من هم غرق نگاهش میشم... هیچ حرفی نمیزنه.. من هم هیچ حرفی نمیزنم...

نمیدونم کدوم رفتارش رو باور کنم این عشقی که تو چشماش میبینم یا اون سروشی که مدام با حرفاش آزارم میده

نمیدونم تو چشمام چی میبینه که همونجور زمزمه وار میگه: مگه دوستت نداشتم؟

با بغض میگم: چرا داشتی... خیلی زیاد

سروش: مگه عاشقت نبودم؟

با لبخند تلخی میگم: چرا بودی... تا بی نهایت

سروش: مگه دنیای من نبودی؟

با حسرت میگم: آره بودم... همه ی دنیات

سروش: مگه زندگیه من در تو خلاصه نمیشد؟

با چشمای خیس میگم: آره آره آره...زندگیت در من خلاصه میشد... همه ی زندگیت در من خلاصه میشد

سروش: مگه چی واست کم گذاشته بودم؟


romangram.com | @romangram_com