#اس_ام_اس_پارت_34

هرچی بیشتر در موردت میفهمم سوالام در موردت به جای کمتر شدن زیادتر میشن! نمیدونم چرا کسی تا حالا بهت نگفته ولی تو شخصیت پیچیده ای داری! من با این که ندیدمت حدس میزنم که در ظاهر آدم مغرور و خودخواهی باشی ولی در باطن مهربونی و قلب بزرگی داری! به نظرم باید یه دوره ی زمانی تلخی رو تو زندگیت گذرونده ای که اینطوری زندگی رو به خودت سخت می گیری! ولی به نظرم آدم باید رها باشه من اگه مشکلی داشته باشم میسپارمش به زمان و خدا! زمان در عین این که زودگذره اما به نظرم آرامش توش نهفته ست که هیچ آدمی درکش نمی کنه!

براش فرستادم! روی شن های ساحل دراز کشیدم و چشمامو بستم! فقط به صدای موج گوش دادم! همیشه صدای آب آرومم میکرد!

در کنار غروب آفتاب زندگی کردم

قطره اشک هایم را دریا کردم

ساحلی از غم ها ساختم

تا دریای اشکم غم را بشوید

صدای اسمس باعث شد به خودم بیام!

گوشیمو برداشتم و اسمس رو باز کردم خودش بود!

اون: چه تشخیص دقیقی! واقعاً می گی شخصیت من برات گُنگه؟ تو که کامل منو شناختی با این توضیحاتت! اما تو! نمیدونم چرا ولی احساس میکنم اگه مشکلی داشته باشی خیلی راحت حلش می کنی! حتی اگه بحث مرگ خودت باشه! اگه حتی قرار باشه بمیری خیلی راحت باهاش کنار میای! شخصیت نامفهومی نداری! راحت میشه تشخیصت داد! درست برعکس من ، تو آزادی! اما من...زندگیم نظم خاصی داره...انگار من یه نُتم که نوازنده باهاش آهنگ آروم و بی کلامی می زنه! اما تو...یه ملودی پر شور و شوق...یه ملودی که بی کلام نیست....خواننده هاش زیادن...داد می زنن که کی ان؟ میخوان وجودشون رو اثبات کنن! این ملودی گاهی بالا پایین میشه گاهی آرومه و پر از غم گاهی اونقدر شاده که هیچی یادت نمیاد و فقط میخوای گوش کنی! اما این ملودی در ظاهر خیلی تند و پرشور اما گاهی یه چیزی خیلی غمگینی رو بهت نشون میده....تلاش می کنی بفهمی اما درکش فراتر از هر چیزیه...آتی این چه چیزیه که من احساس میکنم باعث شده ملودیت گاهی بهم بریزه،؟ مهم نیست نگو....ولی کاش منم مثل تو بودم....

با جمله های آخرش...قلبم درد گرفت و برگشتم به ۵ سال پیش! همون خاطره ی لعنتی! چیزی که منو در برابر همه سنگ کرد و کاری کرد فقط به 12نفر و خانواده ام محبت داشته باشم! چیزی که باعث شد با دیگران به جز ظاهر از سنگ باشم و فقط ۱۳نفر از رازش با خبرن! آروین و دوستام! آروین بهترین برادر دنیاس! همیشه پشتمه! اصلاً نفمیدم چه طور شد که چشمام خیس شد!

یکی دو ساعت رو ساحل دراز کشیده بودم! خوابم برده بود! صدای آب دقیقا یه لالایی بود! با همون لباسا رفتم سمت آب! تو آب نشستم! گرمی تنم با آب سازگاری نداشت! نمیدونم چرا اینقدر تو خودم بودم کم و بیش تو یه ماه دو سه باری این طور می شدم! همیشه وقتی اینطوری دلم میگرفت میرفتم تو حموم تو وان می نشستم و شیر آب رو باز میکردم و به صدای آب گوش میدادم...از جام بلند شدم و رفتم سمت بچه ها...

***

اطراف ساعت ۸ و ۹ شب بود!

همه دور آتیش جمع شده بودیم! داشتیم حرف می زدیم که شنیا گفت: بدو برو گیتارت رو بیار!

من: با منی؟

ساغر عاقل اندر سفیه نگام کرد و گفت: نه با منه! آخه کدوم یکی از ما گیتار میزنه؟ من و تینا ویولون میزنیم،آذین و موژان و شنیا و کیانا و ویرا همه شون اَز دَم پیانو میزنن! الناز هم ویولن میزنه! ژیناهم که پیانو میزنه هم فلوت هم ویولون! تو هم گیتار!

بعد یهو با ذوق برگشت سمت بچه ها و گفت: بچه ها نظرتون چیه یه موسسه ی موسیقی باز کنیم؟

همه زدیم زیر خنده!

من: یکی رو جا انداختی آنیتا گیتار و پیانو، هر دو رو میزنه!

ساغر: واقعا؟

من: نه پس شوخی کردم دور همی بخندیم خوش بگذره!

بچه ها خندیدن و الناز گفت: دیوونه!


romangram.com | @romangram_com