#رز_خونی_پارت_7


گیج و سردرگم خودمو پرت کردم روی زمین طوری که فکر کنم نشیمنگاهم خورد شد اما مهم بود برام ؟؟

نه نبود !!

_ ملیحه ؟! خودتـــــــــــــــــــــ ـی ؟؟

نه نه این صدا مال اون نیست !! .... اون نمی تونه ..

برگشتم و همون مردی رو دیدم که شده بود برام یه رویا .... یه مرد که از 14 سالگی تا الان هنوزم که هنوزه

دوسش دارم .... یه پسر با هیکلی 4 شونه با موهای مشکی و چشمای درشت مشکی رنگ !

گفتم : عماد خودتی ؟

با یه لحنی گفت : دلم برات تنگ شده بود ملیحه... از روی موهات شناختمتت دخترخیلی فرق کردی !!!

موهام ؟؟ ... وای خاک عالم توی فرق ملاجم .... متوجه نشدم که هم چادرم هم روسریم افتاده ... سریع

روسریم رو سرم کردم که عماد دستشو اورد و دوباره روسری رو انداخت .

گفت : عادت کردم تو رو با موهای بازت ببینم منو محروم نکن از دیدنشون !

بازهم با همون لحن خشک و جدی .... اما من نمی تونستم بزارم اون موهامو ببینه .... نمی خواستم

عماد اونا رو الان ببینه !

گفتم : ولم کن بابا !

گفت : خب باشه سرت کن !

بازم خشک و جدی و سرد .... عماد همیشه یه دیوار سرد و تاریک دور خودش میکشید و نمیزاشت کسی

از اون عبور بکنه .... اما همین دیوار سنگیش بود که منو به خودش جذب کرد اما غرورم هیچوقت اجازه

نمیداد که طرفش برم یا بهش محل بدم !!

گفت : چرا نمیری تو ؟؟

romangram.com | @romangram_com